پلاکــ هفت


پلاکــ هفت

هستم تا باشم، همین.!


۷۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مونولوگ» ثبت شده است

به همین سویِ چراغ وای فایم قسم تو نت چشم به یه پست خورد که کلاً حالم دگرگون شد، خیلی باحال نوشته..:) تو یه شبکه اجتماعی، یکی از کاربراش، این پست رو نوشته بود :
«دلم ازاین آقاها میخواد که میاد یهو عربددده میزنه
عیااااال؟؟؟؟
ماهم باقیافه کاملا مظلومانه میگیم جووووونم آقا؟؟؟؟
داد بزنه بگه ازت عکس مکس تو لاین ماین واین کوفت و زهرماریا نبینماااااا افتاد؟؟؟؟
ماهم بگیم چشمممممم آقا(الکی)
بازعربدددده بزنه عیااال؟؟؟؟
ماهم بگیم جووووونم آقا؟؟؟؟(بازباهمون قیافه معصومانه)
بگه نبینم باپسرمسر چت مت کنیا افتااااااد؟؟؟؟
ماهم دوباره بگیم چشم (بازم الکی) :))
خلاصه هی اون بگه ومابگیم چشم....
بعدیهو داد بزنه عیااااااال؟؟؟ بگم جااااان
بگه این بوووووووس من کو هااااااان؟؟؟؟
خلاصه دیگه ماااااااچ موووووووچ واین حرفا :)))
این چه وضعشه آدم دو دیقه نمیتونه با آقاشون تنها باشه :|»

:))

دسته: {مونولوگ}

برا باز کردنِ سر صحبت و یا حتی نوشتنِ یه پستِ ناچیز که دوستات بدونن زنده‎ای هنوز، یه وقتایی هیچ واژه‎ای«های» پیدا نمیشه! بعضی وقتا حتی یه فاجعه خفن هم کفاف باز کردن سر صحبت رو به آدم نمیده . دقیقاً همون موقعی که میخوای حرف بزنی، همه واژه‎ها برات بی‎معنی میشن! کاش میشد کلمه‎ها رو هُل داد و بهشون گفت اینقدر بچرخید تا حرفای منو پیدا کنید و بنویسید. دلمان یه روستا میخواهد اونم بدونِ تکنولوژی..:دی

دسته: {مونولوگ}

فینگولایِ امروز رو توی تختایِ نرم، با تُشک و بالشِ تنفسی (که برعکس شدن خفه نشن) و با یه نورِ ملایمِ شب‎خواب و یه موزیکالِ مخصوص و لایت میخوابونن..:|
اونوقت زمانِ ما، می‎پیچوندنمون تو یه پارچه سفید و میذاشتنمون روپاهاشون و به حالت و سرعتِ سانتریفیوژ اونقــدرتکون میدادن تا اون نانو لوله‎های آّب رسانِ بافت‎های تک سلولی‎مون اونقدر بهم بپیچه که بریم تو کما..:|
بعد میگفتن، چه معصومانه خوابیده ^_^ ..:|
ینی اگه کاکتوس اعتماد به نفسِ فینگولای امروزی رو داشت، سالی سه بار هلو میداد..:|

دسته: {مونولوگ} {نوستالژی}

شاید به شکل و وجه خوبی (البته از نظر من) با هم آشنا نشدیم ولی به هر حال شدیم.
شاید اتفاقاتی بینمون افتاد و یا انداختن، ولی گذشت و چال شدن.
شاید یه سری اتفاقات میتونست بجای رابطه‎ای دوستانه، رابطه‎ای جبهه‎ای به خودش بگیره ولی خدارو شکر، این عقله، نذاشت.
حسن نیتشو دیدم،شاید دست و بالش به خاطر یه سری قضایا بسته باشه، ولی خوش نیَته.
آدم صبوریه و معمولاً تصمیمای زود،تند و سریع نمی‎گیره و این عملش نشون دهنده شعورشه.
قبلاً هم گفتم، اهل اسم بردن از کسی نیستم و از این اخلاقای بووق ندارم ولی این بار اسم میبرم. از اونی که باعث شد این اتفاقات تموم بشه و یه اتحاد بوجود بیاد و اونم کاربریه به اسم مستعارِ «جوکر»!
ایشون باعث شدند که یه اتحاد برای رو کردنِ دستش بوجود بیاد و این اتحاد موندگار شد . همین ایشون، با اسم من و شما دوستان، تو وبلاگِ دوستانِ این دوست عزیز، فحاشی کردن و به اسم من و یا بعضی از شماها تموم شد. مهم نیست. مهم این بود که دستش برا دو طرف اصلیِ ماجرا رو شد. کسی که وبلاگِ خودش بنا به نمیدونم چه ها دلیلی الان مسدود شده! کسی که چپ و راست پیامایی در شأنِ خودش رو برا من و این دوستمون ارسال میکنه.
این پست رو خیلی زودتر از اینها میخواستم بنویسم ولی چرا تا الان نشد، نمیدونم..!
پینوشت: شاید ببینید کلاً زود به زود پست میذارم و یا اینکه این روزا پستای آموزشی بیشتر میذارم، ولی دلیل داره، دلیلشم اینه که «شاید» 40 - 50 روز بیشتر اینجا نباشم، شاید کلاً دیگه ننویسم و آموزش نذارم، شایدم بتونم هفته‎ای یکی دوبار یه سر بزنم، نمیدونم، بستگی به شرایطِ اون زمانم داره..:) خلاصه علتِ زود آپ کردنم اینه که یه یادگاریِ هر چند بی ارزش اینجا داشته باشم. خیلی از دوستان چه در بیان چه وبلاگای دیگه بصورت خصوصی بابتِ این پستای آموزشی تشکر میکنن ولی با عرض پوزش، بی آدرس پیام میدن و نمیدونم کیا هستن و کجا می نویسن که جواب محبت‎هاشون رو بدم، به هر حال ممنونم ازشون. جو گیر شدم زیاد حرف زدم..:دی
مخلص همگی..:)

دسته: {مونولوگ}

تو همون حال وهوایی که یه تصمیم جدی میگیری و اون «عَزمِ» که یه تریلی هم نمیتونه جابجاش کنه رو قلقلک میدی برای انجام اون تصمیم، بعد به خودت میای و میبینی آها! من الان تو بیان چیکار میکنم؟!
بعد متوجه میشی که نه اون تریلی و نه اون قلقلک بیخودت، نتونسته ذره‎ای اون «عَزمِ» رو جزم کنه برای انجام اون تصمیم..! اونجاست که برای هزارمین مرتبه میبینی اونقدرها هم که فکر میکنی موجودِ زنده و خودکنترلی نیستی و از یه کاه هم سرگشته تری حتی! اون هم خیلی بیخودی طور تازه!

دسته: {مونولوگ}

کلاً از پیرمردای خوش‎زبون جماعت خوشم میاد، مخصوصاً اونایی که اصالتاً تهرونیَن و اون زمانا اطرافِ دربار بودن و از اتفاقاتِ مملکت (با توجه به عدم پیشرفت تکلونوژی ارتباطاتی در اون زمان) زودتر از همه باخبر می‎شدن و به چشم می‏دیدن. یه دونه از همیناش تو آپارتمانمون داریم، باحاله هاا، آی باحاله این آدم. امروز بعد از مدت‎ها تو محوطه آپارتمان دیدمش، بعد از یه سلام و احوال‎پرسی گفت: امروز اون پسر قرتیه بود که از اون ماس‎ماسکای گنده میزد تو گوشش. گفتم خب،خب!
گفت: نَنَش بمیره، اومدن بُردنش [قَهقَه میخندید] با اینکه متعجب و کنجکاو بودم که قضیه چیه ولی منم به خنده‎های اون کلی خندیدم . گفتم عزیزآقا کی برش؟ کجا بردن؟ چرا؟ گفت: بردَنش آب خنک بخوره:)) دیگه دوزاریم افتاد و فهمیدم که گند زده و نیروی انتظامی اومده دستگیرش کرده . از اونجایی که عزیزآقا خوش‎زبون بود دوست داشتم سرِ این مورد باهاش بحث کنم. گفتم مشتی، شما که اینقد از همه قضایا و اتفاقات گذشته و تا حال خبر داری و تو صحنه بودی، چرا به بازداشتگاه و زندان میگن طرفو بردن آب خنک بخوره؟؟!! و این شد که مشتی گفت : اون قدیما مردم یخچال نداشتن، ینی داشتن ولی این مایه‎دارا داشتن که اون زمانم مایه‎دار کلاً کم بود و اکثر مردم بدون یخچال بودن. معمولاً قناتای تهران آبشون خنک بود و مردم از اونجا آب می‎آوردن. یکی از این قناتای معروف تهران رو، بعداً تبدیلش کردن به زندانِ قصر. دیگه از اون زمان به بعد هرکی رو میبردن زندانِ قصر، میگفتن طرف رو بردن آب خنک بهش بدن:دی
و این است قضیه آب خنک خوردن، منبع: عزیزآقا، راست و دروغش با خودش..:دی

دسته: {مونولوگ} {دیالوگ} {داستان}

من معمولا موزیکای آروم رو بیشتر می‎پسندم. نه اینکه اصلاً شاد گوش ندم، گوش میدم ولی به موقش. اکثر مواقع آهنگای آروم و یا سنتی‎های اخیر رو گوش میدم و در خصوص دکلمه‎ها هم فقط جناب علیرضا آذر رو دنبال میکنم. توی آهنگا تا حالا متن هیچکدوم‎شون رو حفظ نکردم، بیشتر ریتم آهنگ برام مهمه. توی سایتای موزیک که شما خودتون بهتر از من آدرسشونو دارین به این آهنگ سینا حجازی برخوردم . یه کم که گوشش دادم، شاید برای اولین بار به کلی متنش توجه کردم. خیلی جالب بود شعرش در مورد یه زنِ معمولی. بنابراین پیشنهاد میدم به شعرش یه کم دقت کنید..

موزیک : زنِ معمولی

خواننده : سینا حجازی

کیفیت : 320

حجم : 6.00 مگابایت

دانلود با لینک مستقیم : [لینک]

پخش آنلاین

دسته: {موسیقی} {مونولوگ}

ببخشید که باعث شدم به زحمت بیوفتید و برای شخص بنده پست بزنید . ممنونم واقعاً. اگر به اهمیت خودم زودتر پی می‎بردم شاید رئیس جمهور میشدم!
ببخشید که پست رو در وبلاگ شخصیتون و بین اون همه از دوستاتون نوشتید و خیلیا بهتون بی احترامی کردن و تو روز اول خودِ دوستانتون اینجوری به پستتون علاقه نشون دادن! (14 مخالف و 5 موافق با مضمون این پست) من شرمنده ام. خجالت زده ام که حتی دوستای خودتون هم باهاتون موافق نیستن و امتیاز مخالف رو دادند .
ببخشید که در مورد خط بالایی شاید حرصتون در بیاد و به دوستانتون بگید بیان به قولِ معروف لایک بدن به پستتون تا از این فضاحت نجات پیدا کنید.
ببخشید که آواتار من برگرفته از آواتار پیش فرض فیسبوکه و نمیدونستم طراحیِش از دوستان شماست و فیسبوک از روی اون کپی برداری کرده! من ممنون میشم همونطور که فیسبوک رو عفو فرمودید من رو هم عفو بفرمایید .
ببخشید که لوگوی نوارآدرس طرح و ایده شما و دوستانتون بوده و من هم خبط کردم و از این امکان استفاده کردم، در صورت امکان بنده رو هم در این مقوله عفو بفرمایید .
ببخشید که طرح و ایده فهرست مطالب من برگرفته تر از ایده شما و دوستانتون بوده و سرویس وبلاگ دهی مثل بلاگفا از ایده شما کپی برداری کرده . من به خدای احد و واحد قسم نمیدونستم بلاگفا از روی طرح شما کپی کرده، خواهشمندم من رو هم همونطور که بلاگفا رو عفو فرمودید ، عفو بفرمایید .
ببخشید که زحمتِ 6 ساعته من در مورد فهرست مطالب رو با لینک دادن به متونتون خودتون مقایسه میکنید . واقعاً مشخصه که شما روزها و بلکه سالها روی این طرح کار کردید و من اون رو (دزدیم)..
ببخشید که توی وبلاگ دوستانتون کامنت های بدون مدرک قرار میدید و وقتی متوجه پیگیری شکایت از مراجع قضایی میشید ، دستور پاک کردن اون رو میدید. البته نا گفته نمونه بنده حقیر از شکایت منصرف شدم و شما میتونید مجدداً دستور بدید کامنت ها به نمایش در بیاد .
ببخشید که در وبلاگ بنده هشتک صلح (#صلح) میفرستید و بعدش از طریق دوستانتون اقدام به پست های گوناگون در مورد بنده میکنید. من شرمنده ام. زحمت شده براتون . ضمناً مگه من با شما و امثال شما رفاقتی دارم که این رفاقت تیره شده باشه که پُش بندش پیام صلح به من میدید!!!!!!!
ببخشید که کامنتِ ناچیز و خصوصی منو اونم با این مضمون « :) » در سایر وبلاگها بهمراه آی پی بنده منتشر میکنید . ببخشید که آی پی من رند نیست .
ببخشید که من شعور و انسانیت دارم و اسمی از کسی نمی برم و آدرس وبلاگی رو منتشر نمیکنم . انشااله سری بعد بهمراه ساز و آواز منتشر میکنم .
ببخشید که به رنگ سبز علاقه دارم، به دکترای زیادی مراجعه کردم ولی این درد علاج نداره و همچنان رنگ سبز رو دوست دارم . قول میدم خودم رو سریعتر اصلاح کنم و رنگ قهوه ای ؛ رنگ خودتون رو دوست داشته باشم .
ببخشید که من متهمم به اینکه تاریخ پستای بلاگفامو تغییر دادم ولی یادم رفته بودم که بگم توی بلاگفا امکان تغییر تاریخ پست وجود داره ولی امکان تغییر تاریخ کامنت کاربران وجود نداره و شرمنده ام که اولین کامنتی که به وبلاگ من ارسال شد مربوط به سال 92 هست و شما اون زمان نهایت پیشرفتت بازی با کِرم تو گوشیِ 1100 بود.
ببخشید که احتمالا هدرِ قالبم شبیه هدرِ یکی از دوستان تو قبیله گوییس در آفریقا باشه، من قول میدم تابستون برم و ازش حلالیت بگیرم .
ببخشید که احتمالا اگر کامنتی ارسال کنید نتونم جواب بدم و در نهایت تایید نمیشه چون دست خطتون بَده و نمیتونم بخونم.
ببخشید که زحمت میوفتید برای من پست میزنید ولی من زیاد تو مباحثِ پربارتون شرکت نمیکنم چون از قدیم گفتن عاقلان دانند .
خلاصه خانوما، آقایون، کهن سالان، آهان داشت یادم میرفت، کودکان، کودکانِ عزیز، شما عزیز دل مایید و ممنونیم که مارو همیشه پست میکنید:)
من همچین اخلاقای مزخرفی ندارم که از این نمونه پست ها بزنم ولی نمیذارن، کم مونده اتاق فکر برگزار کنن برام:) خلاصه شرمنده ی همه ی دوستان..

پینوشت: این حقیر با مشترکِ مورد نظر به اصطلاح هشتکِ #صلح و #رفاقت رد و بدل کرده بودیم و یه جورایی همه چی تموم شده بود و هیچ قصدی به ادامه کش و مَکش ها دیگه وجود نداشت. هرچند من در این مورد این اولین پستیه که زدم در صورتی که من برای بار سوم بود که شاهد این ماجراها بصورت پست بودم ولی عکس العملی نشون ندادم تا اینکه بعد از این رد و بدل کردن پیام های خصوصی بین من و اوشون، دیگه انتظار همچین پستی که از نظر من و لااقل در خصوص خودم ارتباطی به اون شخص نمیدیدم رو نداشتم ، که شدن عامل فتنه در این بین و با این بچه بازیاشون باعث این ماجراها شد. به هر حال بنده حقیر به احترامِ «حرف»، نه شخص، به احترامِ حرفی که اخیراً زده شده خواهش میکنم دیگه در این خصوص کامنتی داده نشه، اگر هم کامنتی داده شد و تایید نکردم ، دال بر بی ادبی و جسارت من ندونید. از همین الان معذرت خواهی میکنم و اینم بگم که به عظمتش قسم خیلی خوشحالم که دیروز تونستم جلوی خودمو تو نوشتنِ پست بگیرم و آدرسی و یا اسمی از کسی نبردم. اهمیت نداره، به هیچ وجه، ولی در مقابل بی عقلیِ بعضیا برام ارزش داشت. مخلص همتونم هستم..:)

دسته: {مونولوگ}

من اگر مدیر بیان بودم، یه قسمت برای لیست فهرست مطالب میذاشتم تا دسترسی به مطالب برای بقیه سهولت بیشتری داشته باشه.
یه انجمن تشکیل میدادم برای کسانی که کد نویسی بلدن و میتونن به بقیه دوستان کمک کنن تا کسی مجبور نشه بابتِ یه ابزار یا یه کد اچ‎تی‎ام‎الِ ساده، بره 5 تومن پول بده به مدیر یه سایت دیگه.
امکانِ درج کدِ جاوا رو مجانی میکردم تا کسانی که علاقه به پخش موزیک تو وبشون دارن راحت از این امکان استفاده کنن. جدای از اینکه خیلی از کدهای کاربردی الان جاوا هستن و استفاده از این کد ها هم از ماها سلب میشه مگر اینکه امکان جاوا رو خریداری کنیم . 10 هزارتومن در سال مبلغی نیست، ولی برای یه نویسنده کم سن و سال که شاید یواشکی هم نویسندگی میکنه ، پرداختش اونم بصورت مجازی و رمز دوم و غیره‎جات، سخت باشه .
یه قسمتی برای خوب نوشت‎ها یا معرفی دوستان توی منوهام قرار میدادم تا راحت‎تر بشه دوستان رو به هم معرفی کرد.
یه قسمت برای گزارش تخلف وبلاگها قرار میدادم .
تو قسمت صفحات جداگانه، این امکان رو میدادم که بشه یه صفحه رو بصورت جداگانه و با امکان تغییر قالب طراحی کرد، مثل بلاگفا و رزبلاگ .
یه بخشی رو برای بستنِ آی‎پی کاربران مزاحم میذاشتم.
یه فیلدی رو طراحی میکردم که کاربرانی که عضو بیان هستند وقتی وارد وبلاگی میشن که اون رو آشکارا دنبال میکنن (و متقابلاً) عکس پروفایلشون بعنوان کاربرِ دنبال کننده و حاظر در وبلاگ در اون فیلد نمایش داده بشه.
و باید اعتراف کنم اگر بجای بقیه مدیرانِ سیستم وبلاگ‎دهی بودم، نمایش نظرات رو به سبک بیان طراحی می کردم. با آواتار. محشره.

دسته: {مونولوگ}

دیدین وقتی یه مداد رو به چشمامون نزدیک میکنیم 2تا میشه؟! دلیلش اینه که چشمای آدم لوچ میشه و باعث دوبینی میشه.
بعضی وقتا یه آدمو که خیلی دوس داری، میای خودتو بهش نزدیک میکنی، تمام زمان و انرژیتو برای اون میذاری ، هر لحظه اونو میخوای.
نباید زیاد بهش بچسبی، اون موقَست که چسبشو از دست میده و نَچسب میشه و احساسه مثِ چشامون لوچ میشه و در این صورت با واقع بینی خودمون خداحافظی کردیم.
میگن یه عکاس مشهور تو کتابش نوشته بود: یه عکس فوق العاده نتیجه فاصله مناسب عکاس باموضوع مورد علاقه‎شه..

دسته: {مونولوگ}

CopyRight © 2013-2016 - Design By Pelake7 . All rights reserved

هدايت به بالاي صفحه