پلاکــ هفت


پلاکــ هفت

هستم تا باشم، همین.!


۷۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مونولوگ» ثبت شده است

کمابیش در جریان سقوط جرثقیل تو مکه و حادثه جدید منا هستید، حماقت و یه دندگی ما ایرانیا سَرِ دراز داشته و داره، تو این حادثه ها فک کنم بیشترین تلفات رو هم ما ایرانیا داشتیم و اون اتفاق فرودگاه جَدّه مارو از خَرِ شیطون که چه عرض کنم ، باید یه خَرِ خرتر پیدا کنم برا مثال زدن، پایین نیاورد که نیاورد. موندم این ملت غیور و فلان و بیسار چرا با وجود این اتفاقات بازم حاضرن پولشون رو خرجِ این سعودیا کنن!!!
من که تو این قضیه موندم هیچ، شمام هیچ، اصلا کل دنیا موندن تو کار ما !
«شاید» این اتفاقات واقعا اتفاقی بوده! شایدم عمدی، ولی اینو میدونم که سقوطِ چرتقیل تو مکه که تو 11 سپتامبر و مصادف با همون 11 سپتامبر معروف و بُرجای دوقلو بود اتفاقی نبوده؛ سقوطِ اون چرقیل پشت مقام ابراهیم که شلوغ ترین مکان بوده و اینکه فقط همون یه جرتقیل سقوط کرده و اینکه مخالف وزش باد بوده در صورتی که عربستان اعلام کرده بود علتش وزش شدید باد بوده و اینکه ساعت 5ونیم اون روز به بعد هیچ سعودی تو مکه نبوده و اینکه های دیگه رو من اتفاقی نمیدونم، شما هم ندونید،و بسپارید که ندونن و بسپاریدتر که اعلام کنن کُلُهم عمدی بوده.
ماجرای منا و بستن یکی از اتوبانا و روبرو کردن اون همه جمعیت تو یه اتوبان و برخوردشون و له شدنشون هم که جای خود داره که بخاطر رد شدن یکی از بچه شاهاشون که از بزرگ تا کوچیکشون یه زمانی دست شاه مارو میبوسیدن، حدود 1300 نفر جونِ خودشون رو از دست دادن!
ولی اینا درس عبرتی برا ما نمیشه و همچنان پیشتازانانه و پیتوکوچیان خودمون رو وقف اینا میکنیم .

دسته: {مونولوگ}

دَمِ آسانسور بودم که مش قدرت «سرایدار» هم اومد کنارم. بعدِ یه سلام علیک، ازم پرسید ساعت چنده؟
گفتم: ساعت هفتِ «غروب»
گفت: قدیم یا جدید ؟
با یه لبخند گفتم مش قدرت ما به روزیم کلا" :) ، ساعت به وقت جدید الان هفتِ .
گفت: باید میرفتم دنبالِ شوفاژکار، هنو هیچی نشده هوا چه زود تاریک شد الان دیگه نمیاد.
تو همین حین یکی از همسایگان محترم به جمعی دونفره ما اضافه شد و آسانسور هم طبق معمول تو طبقه دوم گیر کرده بود!
بعدِ سلام علیک مش قدرت گفت: آقای محمدی ساعت هنو هفتِ و هوا زود تاریک میشه اصلا همه کارام بهم گره خورده :(
آقای محمدی گفت: هفتِ قدیم یا جدید ؟ :|
و من ناخودآگاه خندیدم به اوضاعِ قدیم و جدید این روزا :))
مزخرف ترین پاسخ به سوال اینه که بپرسی ساعت چنده و جواب بدن «قدیم یا جدید!» :|
یکی از پرکاربردترین سوال و جواب مهرماه همینه بوده و هست، این مصوبه که باعث سردرگُمی ساعتِ بنده خدا شده با هدف صرف جویی تو مصرف برق مصوب شد ولی تا اونجایی که من تو نت تحقیق کردم، تاثیر چندانی نداشته و فقط باعث بهم ریختن اوقات شریفمون شده!
خودِ جناب ساعت هم تو این مونده که الان وقتش به وقتِ قدیمه یا جدید..!!!

دسته: {مونولوگ} {دیالوگ}

دیروز به بازار 15 خرداد «تهران» رفته بودم برا خرید یه سری خِرت و پِرت، به حدی شلوغیجات بود که فقط با صلوات میشد یه قدم به جلو رفت..!
جدیدا" تو تهران مُد شده که تو پارکا و جاهایی که ازدحام زیاده، ارازلِ نامحترم و بی[بووق] گازِ اشک آور میندازن تو جمعیت و دَر میرن!!!
از این محبت ارازل بی نصیب نموندم و تو همون 15 خرداد همچین بلایی سرم اومد که هنوزم سینم داره میسوزه :(
«موندم اینایی که شیمیایی شدن چی میکشن!!»

دسته: {مونولوگ}

کسی که درباره پول و دستمزدش زیاد اصرار نمیکنه و خیال میکنه بقیه انصاف و شعور دارن، احمق نیست، مناعت طبع داره.
کسی که برای شنیدنِ حرف ها و شعرها و قصه ها و اثار هنری یه جَوُن بی تجربه وقت می گذاره و حوصله به خرج می ده، احمق نیست، انسانه.
کسی که به موقع میآد و برای با کلاس بودن، عده ای رو منتظر نمی گذاره، احمق نیست، منظم و محترمه.
کسی که به بقیه اعتماد می کنه و اونارو سر سُفره خودش مینشونه و به خونَش راه می ده یا به محفل دوستانه و چای و قهوه ای دعوت می کنه و صمیمانه و دوستانه رفتار می کنه، احمق نیست، متواضع و مهربونه.
کسی که کتابا و یادداشتا و جزوه هاشو به بقیه می ده، احمق نیست، مهربون و منصفه.
کسی که برای حل مشکلات دیگران به اونا پول قرض میده یا ضامن وام اونا میشه و به دروغ نمیگه که ندارم و گرفتارم، احمق نیست. کریم و جوانمرده.

دسته: {مونولوگ}

ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪﻩ، ﺑﻬﺶ ﭼﯽ ﺑﮕﯿﻢ[؟!]
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪﻩ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﯿم: ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﯾﻨﻢ میگذره، ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﺷﻪ،[!] ﻧﺨﻮﺍیم ﺑﺎ ﺟﻮﮎ ﻫﺎﯼ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺑﺨﻨﺪﻭﻧﯿﺪمش، ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﺑﺨﻨﺪﻩ، اصن ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺵ ﻧﻤﯿﺎﺩ، اون ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺭﻩ، حالِ درونِش خرابه..
ﺑﺮﺍﺵ ﺍﺯ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧیم، ﺍﺯ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﺜﺒﺖ ﻭ ﻣﺜﺒﺖ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿم براش، ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻪ ﺍﺻﻼ ﺍﯾﻦ من و ﺷﻤﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿم ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿم. ما ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿم. ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﯾم. ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨﯿم، ﺗﻮ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿم، ﺑﺮﺍﺵ ﭼﺎﯾﯽ ﺑﺮﯾﺰﯾم، ﺑﺮﺍﺵ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺮﯾﺰﯾم ﯾﺎ ﺑﭙﺰﯾم، ﺑﺬﺍﺭﯾم ﺟﻠﻮﺵ، ﺑﻌﺪم ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿم، ﺑﺬﺍﺭﯾم ﺍﻭﻥ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ و ما ﮔﻮﺵ ﮐﻨﯿم .
ﻫﯽ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿم ﺑﺎﯾﺪ ﻧﻈﺮﯾﻪ ﺻﺎﺩﺭ ﮐﻨﯿم ﻭ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﮐﻨﯿم، ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿم ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿم ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﺪﯼ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻪ. من و شما ﺟﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿم، ما ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﮑﺮﺩﯾم. فقط سعی کنیم ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﯾم . ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨﯿم و، ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﯿم .
ﺍﮔﻪ ﺩﻟﺶ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ..

دسته: {مونولوگ}

اخیرا" موندم این چه شانسیه که بلاگفا آورده! تقدیره؟ فَلَک زَدگیه؟ بدشانسیه؟ عدمِ رسیدگیه؟ یا چی؟! سالِ 94 سالِ فَلَک شدن بلاگفاست انگار، اونم از نوعِ فلکای معلمای دهه شصتی! دلیلش رو واقعا" کسی جز خود مدیرش نمیدونه، نمیدونم بَد و بیرا بگم! دعا کنم! همدردی کنم! کامنتِ خوب برا آخرین خبرش بذارم! بد بذارم! نمیدونم[!!!]
اخیرا"تر متوجه شدم که زندگیی بدون بلاگفا و اینترنت چقدر خوش میگذره! بدون بلاگفا نمُردم! باورتون میشه؟! قسمت شد یه دستی به سر و گوش لب تاب و سیستم خونگیم بزنم . ان شااله قسمت شمام بشه. ^_^
اخیرا"ترتر متوجه شدم سلول های خاکستریِ یکی از دوستان بلاگفاییم به سلولهای آب و فاضلاب شهری متصل شده! یه مدت سرکارم گذاشت و بعضی از شماهارو هم سرِ کار گذاشت! موندم بعضی از این دوستان برخی از این قضایایی که تو وبشون تعریف میکنن از کجاشون در میارن اینارو که دل همه رو کباب میکنن! واقعا" توی این دنیای مجازی و بعلاوه این بلاگفا اصلا نمیشه اون طرف خطِ امواجِ خروشانِ اینترنت رو حدس زد که چه شخصیتیه .
به هر حال روبراه باشید، بلاگفا بمونید، آپدیت بکنید، فوش به بلاگفا بدید و اینا.. [لطفا جناب خانی خوانده شود]

دسته: {مونولوگ}

نگاه که کنی میبینی همه ترجیح میدن صندلی جلوی تاکسی بشینن، همه تلاش میکنن آهنگاشونو تنهایی گوش بِدَن [!] هیچکس دوستی رو برای همیشه نگَه نمیداره، چون اینجور چیزا تاریخ مصرفشون گذشته [!]
وسیله های آشپزخونه دیگه نیازی به مادر ندارن و دوربینهای عکاسی نیازمند کسی نیستن که بخواد بگه «سه،دو،یک..»، یه کم دقت کن، خودت میبینی سلفی ها و مونوپادها چقدرخوب تنهاییا رو حفاظت میکنن، تا مجبور نشی از یه رهگذرِ تو پارک خواهش کنی پرتره ی خوشگلی از دوستیهاتون رسم کنه و مجبور نشی لبخندی از رویِ اجبار تحویلش بدی، چون نه دوستی هست نه رهگذری،همه رهگذرا درحال چک کردن پیاماشون هستن..[!]
هر کدوم از سرنشینای تاکسیا آهنگی رو به تنهایی گوش میدن [!] اگر خدایی نکرده روزی از اجبار سوالی از کسی پرسیدین حتما بابت خدشه دار شدنِ حریم وسیع تنهاییش مفصل عذرخواهی کن. یادت باشه  اون چند نفری که هنوز دوروبرت هستن چه در دنیای واقعی و چه در بلاگفای خودمون رو نَپَرونی..:)
مراقب دوستیهامون باشیم..
فاصله ها کسی رو از بین نمی بره[!] این نزدیکیای سردِ که انسان را نابود می کنه[!]

دسته: {مونولوگ}

گاهی وقتا باید فراموش کرد که کجایی، به کجا رسیدی و به کجا نرسیدی، گاهی وقتا فقط زندگی کن.. [!]
یاد قولهایی که به خودمون دادیم نباشیم، یه وقتایی شرمنده خودمون نباشیم، تقصیر ما نیست.. [!]
ما تلاشمونو کردیم اما نشد، بیاییم یه وقتایی جوابِ خودمون رو ندیم [!]
هر کى پرسید: چرا اینجای زندگی گیر کردی لبخند بزنیم و بگیم: کم نذاشتم اما… نشد..
یه وقتایی باید فقط از زنده بودنت لذت ببری، از بودن کنار کسانی که دوسِشون داری و دوسِت دارن..
از طلوع خورشید، از باد، از بارون، از همه و همه..
میشه تو خیابون بجای نگاه کردن به آسفالت، سرمون رو بالا بگیریم و به درختای کنار خیابون نگاه کنیم، همین حرفو سالِ پیش یکی از دوستام بهم گفت و تجربش کردم، واقعا" روبراه میشی، به حدی که پشیمون میشی از این نعمتایی که ندیدیشون..[!]

دسته: {مونولوگ}

ما ریشه های قالی رو تا میکنیم تا سالم بمونه و خراب نشه، از ریشه خراب نشه، چون از هرکجای دیگه خراب بشه قابل ترمیمه، ولی ما آدما ریشه زندگی همدیگرو با تبر نامهربونی قطع میکنیم و اسمشو میذاریم «برخورد منطقی»!
دل میشکونیم و اسمشو میذاریم «فهم و شعور»!
چشمی رو پر از اشک میکنیم و اسمشو میذاریم «حق»!
ناخودآگاه عنانِ رفتارگاهمون رو دستمون میگیریم و سلیقه ای با دیگران برخورد میکنیم !
بعضی وقتا میشه از نانو لوله های آّب رسانِ بافت های تک سلولیمون یه خاطره خوب با بقیه ساخت، بدون ریختن اشکی و شکستن دلی..
وبلاگی رو میخوندم که به واسطه مطالبِ جذابش، مخاطبین خاص و البته فراونی داشت، چند تا از نظرات پستاشو باز کردم دیدم یک سریا از اینکه مطالبشون تایید نشده، بی جواب تایید شده و یا خیلی خشک و رسمی جواب داده شده گِلِه کرده بودن! نظم تاریخ بشری رو به تکلونوژی پیش رفته و میره، فرهنگ این تکلونوژی رو باید دونست . برای ریشه های قالی خونمون ارزش زیادی قائلیم ولی برای ریشه محبت دیگران نه .

دسته: {مونولوگ}

[گفت...]: الووو
[گفتم]: سلام، بله بفرمایید .
[...]: مَمَد ظهر نونم بگیر بیار عمو بهرام اینا اومدن .
[گفتم]: پدر جان اشتباه گرفتین، من محمد نیستم!
[...]: اُهوووم«سرفه» خدافظ .
[گفتم]: خدانگهدارتون
[ظهر] «پسرِ همون پدَره که اشتباهی گرفته بود»
[...]: الوووو
[گفتم]: سلام، بفرمایید
[...] مردِ.... «بووووق های مکرر» مردونگیت کجاست پس! چرا شرافت نداری؟؟؟ . واسه چی پدرم من صب اشتباهی بهت زنگ زده سرِ کارش گذاشتی؟؟؟ «بوووق» .
و بعد هم گوشیو قط کرد و اَمون برا توضیح من نذاشت، تنها کاری که تونستم بکنم این بود که گوشیو از جلو گوشم بیارم روبرو صورتم و بهش نگا کنم.. :|

دسته: {مونولوگ} {دیالوگ}

CopyRight © 2013-2016 - Design By Pelake7 . All rights reserved

هدايت به بالاي صفحه