[گفت...]: الووو
[گفتم]: سلام، بله بفرمایید .
[...]: مَمَد ظهر نونم بگیر بیار عمو بهرام اینا اومدن .
[گفتم]: پدر جان اشتباه گرفتین، من محمد نیستم!
[...]: اُهوووم«سرفه» خدافظ .
[گفتم]: خدانگهدارتون
[ظهر] «پسرِ همون پدَره که اشتباهی گرفته بود»
[...]: الوووو
[گفتم]: سلام، بفرمایید
[...] مردِ.... «بووووق های مکرر» مردونگیت کجاست پس! چرا شرافت نداری؟؟؟ . واسه چی پدرم من صب اشتباهی بهت زنگ زده سرِ کارش گذاشتی؟؟؟ «بوووق» .
و بعد هم گوشیو قط کرد و اَمون برا توضیح من نذاشت، تنها کاری که تونستم بکنم این بود که گوشیو از جلو گوشم بیارم روبرو صورتم و بهش نگا کنم.. :|