پلاکــ هفت


پلاکــ هفت

هستم تا باشم، همین.!


۲۲ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

از طریق کنترل پنل مدیریتتون وارد قالب CSSتون بشید و کد زیر رو پیدا کنید :

    #wrp .box1 .bx_center .post .body .cnt img{
        max-width:98%;
        height:auto;
        margin-right:1px;
        border:0px solid #CCC;
        padding:2px;
    }
    #wrp .box1 .bx_center .post .body .post_list img{
        max-width:98%;
        height:auto;
        margin-right:1px;
        border:0px solid #CCC;
        padding:2px;
    }

بعد از پیدا کردن ، کد زیر دوبار در کد بالا قرار داره، اونارو حذف کنید .

        border:0px solid #CCC;

دسته: {کدنویس}

برا باز کردنِ سر صحبت و یا حتی نوشتنِ یه پستِ ناچیز که دوستات بدونن زنده‎ای هنوز، یه وقتایی هیچ واژه‎ای«های» پیدا نمیشه! بعضی وقتا حتی یه فاجعه خفن هم کفاف باز کردن سر صحبت رو به آدم نمیده . دقیقاً همون موقعی که میخوای حرف بزنی، همه واژه‎ها برات بی‎معنی میشن! کاش میشد کلمه‎ها رو هُل داد و بهشون گفت اینقدر بچرخید تا حرفای منو پیدا کنید و بنویسید. دلمان یه روستا میخواهد اونم بدونِ تکنولوژی..:دی

دسته: {مونولوگ}

دموی زنده این تغییر رو میتونید تو نحوه نمایش کامنتای همین وب ببینید.

آموزش در ادامه مطلب..

دسته: {کدنویس}

مردی در حالی که به قصرها و خانه‎های زیبا مینگریست، به دوستش گفت: وقتی این همه اموال رو تقسیم میکردن ما کجا بودیم؟!
دوست او دستش رو گرفت و به بیمارستان برد و گفت: وقتی این بیماری‎ها رو تقسیم میکردن ما کجا بودیم!؟
تَنتون سالم..:)

دسته: {داستان}

فینگولایِ امروز رو توی تختایِ نرم، با تُشک و بالشِ تنفسی (که برعکس شدن خفه نشن) و با یه نورِ ملایمِ شب‎خواب و یه موزیکالِ مخصوص و لایت میخوابونن..:|
اونوقت زمانِ ما، می‎پیچوندنمون تو یه پارچه سفید و میذاشتنمون روپاهاشون و به حالت و سرعتِ سانتریفیوژ اونقــدرتکون میدادن تا اون نانو لوله‎های آّب رسانِ بافت‎های تک سلولی‎مون اونقدر بهم بپیچه که بریم تو کما..:|
بعد میگفتن، چه معصومانه خوابیده ^_^ ..:|
ینی اگه کاکتوس اعتماد به نفسِ فینگولای امروزی رو داشت، سالی سه بار هلو میداد..:|

دسته: {مونولوگ} {نوستالژی}

موزیک : آرامش محض

 خواننده : علیرضا روزگـار

 کیفیت : 320

حجم : 8.30 مگابایت

 دانلود با لینک مستقیم : [لینک]

 پخش آنلاین

دسته: {موسیقی}

میگن یه رفیق داشتم که یه خروس داشت، این خروسه به طبعِ ذاتش، صُبا اون صدای مردونَشو همچین هوار میکشید که آدم حظ میکرد که واقعاً خروسش، خروسه‎هااا..
یه روز رفتم خونه این دوستم دیدم خروسش نیستش! گفتم رفیق! پَ کو این خروسه؟!
گفت صبحا مردم رو بیدار می‎کرد، ملت هم هی شاکی بودن بخاطرش، منم کشتمش..!
«اونجا بود که فهمیدم، تاوانِ بیدار کردنِ مردم تو این دنیا، مرگه..»

دسته: {داستان}

شاید به شکل و وجه خوبی (البته از نظر من) با هم آشنا نشدیم ولی به هر حال شدیم.
شاید اتفاقاتی بینمون افتاد و یا انداختن، ولی گذشت و چال شدن.
شاید یه سری اتفاقات میتونست بجای رابطه‎ای دوستانه، رابطه‎ای جبهه‎ای به خودش بگیره ولی خدارو شکر، این عقله، نذاشت.
حسن نیتشو دیدم،شاید دست و بالش به خاطر یه سری قضایا بسته باشه، ولی خوش نیَته.
آدم صبوریه و معمولاً تصمیمای زود،تند و سریع نمی‎گیره و این عملش نشون دهنده شعورشه.
قبلاً هم گفتم، اهل اسم بردن از کسی نیستم و از این اخلاقای بووق ندارم ولی این بار اسم میبرم. از اونی که باعث شد این اتفاقات تموم بشه و یه اتحاد بوجود بیاد و اونم کاربریه به اسم مستعارِ «جوکر»!
ایشون باعث شدند که یه اتحاد برای رو کردنِ دستش بوجود بیاد و این اتحاد موندگار شد . همین ایشون، با اسم من و شما دوستان، تو وبلاگِ دوستانِ این دوست عزیز، فحاشی کردن و به اسم من و یا بعضی از شماها تموم شد. مهم نیست. مهم این بود که دستش برا دو طرف اصلیِ ماجرا رو شد. کسی که وبلاگِ خودش بنا به نمیدونم چه ها دلیلی الان مسدود شده! کسی که چپ و راست پیامایی در شأنِ خودش رو برا من و این دوستمون ارسال میکنه.
این پست رو خیلی زودتر از اینها میخواستم بنویسم ولی چرا تا الان نشد، نمیدونم..!
پینوشت: شاید ببینید کلاً زود به زود پست میذارم و یا اینکه این روزا پستای آموزشی بیشتر میذارم، ولی دلیل داره، دلیلشم اینه که «شاید» 40 - 50 روز بیشتر اینجا نباشم، شاید کلاً دیگه ننویسم و آموزش نذارم، شایدم بتونم هفته‎ای یکی دوبار یه سر بزنم، نمیدونم، بستگی به شرایطِ اون زمانم داره..:) خلاصه علتِ زود آپ کردنم اینه که یه یادگاریِ هر چند بی ارزش اینجا داشته باشم. خیلی از دوستان چه در بیان چه وبلاگای دیگه بصورت خصوصی بابتِ این پستای آموزشی تشکر میکنن ولی با عرض پوزش، بی آدرس پیام میدن و نمیدونم کیا هستن و کجا می نویسن که جواب محبت‎هاشون رو بدم، به هر حال ممنونم ازشون. جو گیر شدم زیاد حرف زدم..:دی
مخلص همگی..:)

دسته: {مونولوگ}

ماسه‎ها فراموشکارترین رفیقای راهَن[!]

پا‎به‎پات میان، اونقدری که بعضی وقتا سماجتشون تو همراهیت، حوصلتو سر می بره.

اما کافیه یه بادی بیاد یا اینکه یه خورده موجی از باد رو زمین بلند شه، تا ردپات برا همیشه از حافظه ضعیفشون پاک شه..

اما در عوض، صدف ها[!]

صدفایی که به پاس اقامتِ یه روزشون تو دریا، تا دنیا دنیاست صدای دریا رو برا هر گوش شنوایی زمزمه می کنن..

و من فکر میکنم که الان ما از نسل ماسه‎ایم..

دسته: {نوستالژی}

امروز جمعه بود و طبق معمول از بیکاری نشستم و با این کدها ور رفتم. یه کد برای لینک دوستان به سلیقه خودم درست کردم که ضمن نشون دادنِ آواتارشون، وقتی موس رو روی هر کدوم از آواتارها ببرید، اسم وبلاگ کنارِ موس نشون داده میشه (مبتدی). جا دادنِ این کد شاید برا خیلیاتون سخت باشه ولی حیفم اومد اینجا نذارمش. گفتم شاید کسی خوشش اومد.
نمونه این لینک و آواتارها رو میتونید توی همین صفحه وبم و تو منوهای سمت راست ببینید .
کد زیر رو در هر کجای قالب اصلیتون (ویرایش ساختار قالب فعلی) که دوست دارید آواتارها نشون داده بشه قرار بدید.

[لینک]

قرار دادن این کد و جا دادنِ کلاس های مناسب قالب توی این کد شاید برای یه سری از دوستان سخت باشه، کسانی که تمایل به استفاده داشتن و نمیتونن کد رو درست قرار بدن، در صورت تمایل، لطف کنن کدهای قالب اصلیشون رو توی یه فایلِ Notepad بریزن، آپ کنن و بدن تا براشون ست کنم. فقط توی بیان آپلود نکنید، چون متون فارسیِ فایل های CSS رو پشتیبانی نمیکنه انگار!
بعد از ست کردن، دیگه کار باهاش مثل آب خوردنه و هر کاربری میتونه باهاش کار کنه..
ضمناً این کد جاوا نیست و نیازی نیست که وبلاگتون حتماً امکانِ جاوااسکریپت رو داشته باشه..

دسته: {کدنویس}

CopyRight © 2013-2016 - Design By Pelake7 . All rights reserved

هدايت به بالاي صفحه