پلاکــ هفت


پلاکــ هفت

هستم تا باشم، همین.!


۷۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مونولوگ» ثبت شده است

این حال، محصول گیج و مَوَنگیِ یه ذهنِ ؛ و به نظر میرسه حق همَست..!
کاشکی میشد ذهن رو قفسه بندی کرد که البته به نظر میرسه قفسه بندی هست ولی نیاز به مرتب شدن داره، پس کاشکی میشد قفسه بندی‎های ذهن رو مرتب کرد، به شکل سلیقه طوری. حتی مثلاً میشد اتاق بندیشم کرد. اگه میشد، من اتاقای زیر رو تشکیل خواهم میداد..:|
اتاق خانواده و فینگیلم
اتاق تصمیم‎های کاری و شغلی
اتاق تصمیم‎گیری سخت و عقب افتاده
اتاق دوستان
اتاق مجازیم
اتاق ترجیحاتم
اتاق خزعبلاتم
اتاق اهدافم
و یه روستا پشت قسمتِ مخچه مغزم

دسته: {مونولوگ}

موافقين ۲۳ مخالفين ۱

طرف شبیه شست پاست، با افتخار از خودش انواع و انحاء عکس سلفی ، خودگیر و خودانداز گرفته و گذاشته تو پیج شبکه اجتماعیش..:| بعدم از این جملات [خـــز] هَـ ..؟ از همونا که میگه به ارواح جدم من منم نه من منم این عضلات گردنم، از همینا، زیر اون عکس آواتارش هَـ ، چی چی بِش میگن؟ اره. اینا رو همونجا مینویسه .
یه پدیده جدید اخیراً به وجود اومده که طرف شبیه بقیه پول خیارشور میمونه، بعد گُروگُر عکسم نه، فیلم از خودش دَر وَکِنِه..:|
جالب اینه که کلی دنبال‎کننده داره و تو کلیپاش، عزیزان رو با اسم چخه، پخه و بدبخت صدا میزنه. یه طور وضی که میخواد تو پیجش فرهنگ‎سازی نیز بنماید..:|
ینی اگه کاکتوس اعتماد به نفس اینا رو داشت، سالی 3بار هلو میداد..

راستی، فینگیلمان اینجاست..:)

دسته: {مونولوگ}

موافقين ۲۴ مخالفين ۰

با همون فرمونی که داشت عقب عقب میرفت که بشینه رو کاناپه، چشام قفل شده بود رو گوشیم که رو همون کاناپه هِ بود. یه آب دهن قورت دادم و همچنان داشتم به گوشیم نیگا میکردم، همین که طرف نشست رو کاناپه و همچنین روی گوشی مبارکِ من، یهو دیدم گوشیِ بیچاره هر چی چراغ داشت روشن شد. ینی حتی اون چراغاییم که من تا حالا ندیده بودم از این گوشی روشن شده باشه ، حتی اونام روشن شدن..:|
دلم برا گوشیم سوخت که چه فشاری بهش اومد بنده خدا..

دسته: {مونولوگ}

موافقين ۱۵ مخالفين ۱

تو دهاتِ ما به هرگونه مایع ظرفشویی میگن [ریکا]..!
علت اینه که اولین مایع ظرفشویی که وارد دهاتمون شده اسمش [ریکا] بوده که باعث شده بعد از اون به هر نوع مایع ظرفشویی بگن ریکا. مثلا مایع ظرفشویی پریل تو خونه دارن، میان از کیفیتش برا همساده بگن، میگن یه ریکا جدید اومده اسمش پریله و باقی صوبتا..
و همچنین باید افزود که تو همین دهات ما به هر نوع پودر لباس‎شویی میگن [فام] و با به هر نوع باتری میگن [قوّه]، به همون علتی که در بالا عرض کردم .
حالا چی شد که این نوع واژگان تو دهات ما ماندگار شد و نمیدونم..!

دسته: {مونولوگ} {نوستالژی}

موافقين ۱۶ مخالفين ۰

هیچ مترسکی را شبیه گرگ نساختند[!]
شبیه پلنگ یا خرس هم نساختند[!]
به گمانم ترسناک تر از آدمیزاد نیافته‎اند مترسک سازها... [!]

دسته: {مونولوگ}

موافقين ۱۸ مخالفين ۰

فی الواقع و فی الجمله خاک عالم بر سر اون دختری (بلانسبت) که خودشو مضحکه عالم کرده و کلیپ شکست عشقی میذاره به حدِ طوری که آب دهنش سرازیر میشه که حالا مثلاً که چی..!
که حالا مثلاً اون عشقِ مانکنت باهات کات کرده؟ خب به درک اسفل السافلین..:|
فردا هم این ماجرا میشه یه روالِ لایزالِ لا متغیرِ لاینفعِ کل عام و خاص. آدم خندش میگیره از این همه شو! از این همه ادعا! از این همه اصولِ بی قاعده!

مخاطب پست، اون دختریه که خودشو بخاطر یه خواننده به فضاحت کشید..

دسته: {مونولوگ}

موافقين ۱۷ مخالفين ۰

طرف پشت ماشینش نوشته [فروشی] بعد شماره همراهشم زیرش نوشته بلکه صاحب دلی پیدا شه براش..
تو جاده قم به سمت تهران در حال حرکته که یهو تلفن همراهش زنگ میخوره..
جواب داده میبینه یارو طرف پشت خط میگه [داداش سلام، ببین، این ماشینه هَ سمت راستت، این خیلی بد رانندگی میکنه، تو بیا بپیچ جلوش تا منم از عقب جفت کنم باهاش هی بوق بزنم تا حالش گرفته شه]

ینی تا این حد ملت با هم صمیمی‎ان و با هم ارتباط دارن..:|

دسته: {مونولوگ}

موافقين ۱۶ مخالفين ۰

خیلیامون لذت‎بردن رو یاد نگرفتیم و یا یادمون ندادن[!]
از گرما ناله و گریزونیم و از سرما فراری[!]
تو جمع، از شلوغی کلافه میشیم و تو خلوت، از تنهایی بغض می‎کنیم[!]
تمام هفته‎رو منتظر رسیدن یه روز تعطیلیم و آخر هفته هم بی حوصلگیمون رو تقصیر غروب جمعه میندازیم و تمام[!]
همیشه در انتظار به پایان رسیدن روزایی هستیم که بهترین روزای زندگیمون رو تشکیل میده.مثه مدرسه، کار و...
حتی تو سَفَرامون همش به فکر مقصدیم و هیچ لذتی از مسیر مبداء تا مقصد نمی‎بریم[!]
غافل از اینکه زندگی همون لحظاتی بود که میخواستیم بگذرن.

دسته: {مونولوگ}

موافقين ۲ مخالفين ۰

والا یه زمانی فینگیل که بودیم ، میرفتیم حموم ، دست و پاهامون این شکلی میشد ولی الان نه..!!!

کلاً از اوایل دهه70 به قبل همه چیش با همه چیشِ الانا فرق میکنه..[!]

 

دسته: {مونولوگ} {نوستالژی}

موافقين ۲ مخالفين ۰

یه تحویلدار بانک می‎گفت: ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ‎ﺍﯼ ﯾﻪ ﻗﺒﺾ آﻭرد تا ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ کنه .
ﮔﻔﺘﻢ: ﻭقت ﮔﺬﺷﺘﻪ، ﺳﺎﯾتاﺭﻭ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺎﺭ [!]
ﮔﻔﺖ: ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻣﻦ ﭘﺴﺮ ﮐﯿﻢ [!]
ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭمم ﻫﻤﯿﻨﻮ ﻣﯿﮕﯽ؟!
ﮔﻔﺘﻢ: فرقی نمیکنه [!] ﺳﺎﯾﺘﻮ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﭘﺴﺮجون [!]
رفت، بعد از چند دقیقه با یه مردی اومد که لباسای کهنه و چهره‎ی خسته‎ای داشت، ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﺷﻪ .ﺑﻠﻨﺪﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ تحویلش ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻗﺒﺾ ﻭ ﭘﻮﻟﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﺸﻢ، ﺗﻪ ﻗﺒﻀﻮ ﻣﻬﺮ ﮐﺮﺩﻡ و ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺶ .ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﺸﻮ که ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﻢ .
ﭘﺴﺮﻩ ﮔﻔﺖ ﺩﯾﺪﯼ ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﻧﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﻬﺶ [!]
ﺑﻌﺪﺵ ﺧﻨﺪﯾﺪ .
ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻣﯿﺎﻡ .
ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﮔﻔﺖ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺑﭽﻢ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﮐﺮﺩﯼ [!]
[ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺑﭽﻪ ، ﭘﺪﺭ ﺗﻨﻬﺎ‎ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩﯾﻪ ﮐﻪ ﺣﻼﻝ ﻣﺸﮑﻼﺗﻪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ‎ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ .
ﭘــﺪﺭه که تو ﮐﺘﺎﺏ ﺟﺎﻳﻲ ﻧﺪﺍﺭه ﻭ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺯﻳﺮ ﭘﺎش ﻧﻴﺴﺖ ..
ﺑﻲ ﻣِﻨَﺖ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻏﺮﻳﺒﮕﻲ ﻫﺎش ﻣﻲ ﮔﺬﺭد ﺗﺎ ﭘﺪﺭ ﺑﺎﺷد ..
ﻭ ﭘﺸﺖ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎش ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻲ ﮐﻨد.. ]

دسته: {دیالوگ} {داستان} {مونولوگ}

موافقين ۰ مخالفين ۰

CopyRight © 2013-2016 - Design By Pelake7 . All rights reserved

هدايت به بالاي صفحه