پلاکــ هفت


پلاکــ هفت

هستم تا باشم، همین.!


۷۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مونولوگ» ثبت شده است

6 رو که داشتیم، همون 4شون هم ازآن ما شد..:دی
من جای استقلالیا بودم یکی دیگه آخر بازی می‌زدم به خودمون که 5تا شه.
 5تا بهتر از اینه که دیگه همین 4م نتونن نشون بدن :-))) [سخنی گرانبها از آوو کادو]

(دعواهم با کسی نداریم اینجا)

موافقين ۰ مخالفين ۰

عکس بالا، تصویر مهاجرت آوراگانِ به اروپا که [انگار] یه خانواده هستن . بصورت اتفاقی تو وب‎گردی این عکسو رو دیدم.
اگه با دقت به عکس نگاه کنید میبینید همه کفش پاشونه غیر از اون زنه[!] همه از سرما دستاشون تو جیبشونه غیر از اون زنه[!] همه دست خالین ولی اون زنه یه بچه رو دوششه، یه بچه تو بغلش و یه بچه دست به چادرش[!] بنازم غیرت مادرونه رو..
زنه خونه زندگیش آوارست ولی اون [مَردا] از بیخ و ریشه غیرتشون آوارست..

دسته: {مونولوگ}

تو این هیاهوی پر ازدحام آدما و در کنار تمام گلایه‎هامون از این شلوغیا و ترافیکا و پارکینک شدن خیابونا، ولی بازم همین ما آدما به هم نیاز داریم. ما از داشتن همدیگه و این نعمت‎ها گلایه داریم ولی بازم به هم نیاز داریم. حتی بصورت خفن طوری ما آدما به غریبه‎ها هم نیاز داریم.
از خزعبلات بالا که بگذرم، اینکه فینگیلِ در منزل صبح تا شب در اعماق کهکشانی خواب تشریف داشته باشن هم خیلی بد نیست. اینکه شب تا صبح بیدار باشه و ازت انتظار داشته باشه تو پتو بذاریشو با سرعت سانتریفیوژ و گهواره طور تکونش بدی هم خیلی خوب نیست.
اینکه صب خواب بمونی و دوستات تو اداره ببینند و بهت بخندن هم خیلی خیته..:دی

دسته: {مونولوگ}

هیچ وقت از گره‎های بیشماری که تو زندگیم هست گله‎ای نکردم و نمی‎کنم.
از اولین ثانیه‎ای که به دنیا اومدم، یه گره به نافم زدن که بعداً معنی این گره رو فهمیدم.
و بعداً فهمیدم که این گره‎های زندگی همیشه معنی بدی ندارن،شایدم خیلی مفیدن، شاید حکمتی تو این گره هست.
بگذریم از این ترشحاتِ به اصطلاح مغزی:) همیشه تو خرید ماشین گره افتاده تو کارم، هر وقت قصد خرید این غول آهنی رو داشتم یه جای کارم لنگیده ولی برعکس ، تو فروشش خیلی سریع و برق آسا کارم انجام شده!
یه مدت بی ماشین بودیم، نیازی هم نداشتیم، عادت کرده بودیم؛ ولی بخاطر فینگیل باید یه وسیله داشت، بالاخره نیاز میشه. یه 10روزی میشه دارم قیمتای بازار رو برانداز میکنم.قیمتا نسبت به قبل بهتر شده .
اولین باره تو این کار قصد خرید کردم و تا الان خداروشکر هیچ گره‎ای تو کارم نیوفتاده و همه چی روبراهِ، این روبراهیو از برکت وجود این فینگیل میبینم:) خیلی شرایط زندگیم عوض شده و خیلی از مشکلات دارن حل میشن و بازم همشو از برکت وجود این فینگیل میبینم .
فردا راهی بازار چیتگرم برا خرید، انشااله که جور بشه ، به خیر و خوشی..:)

دسته: {مونولوگ}

هوا از جنس مـرغوبه... چقــدر حال هوا خوبه...!
وقتی از دور به سمتِ کوهای بالای تهران نگا میکنی و آلودگی رو با چشم خودت میبینی، به اینکه از صبح تا غروب تو این محیط بودیو هنوز زنده‎ای کلاً تو دوامِ زنده بودنت تو این شرایط انگشت به دهن میمونی!
اگه کاکتوسم به اندازه ما اینقد تحمل داشته باشه ، قول میدم تو جهنم بجای تیغ، هفته ای 3بار هلو بده..:|

دسته: {مونولوگ}

از نانو لوله های آب رسانِ بافت‎های تک‎سلولی، تا نظم تاریخی بشری فارغ از حرکت رو به جلوی تکنولوژی تا نظم سیارات و کهکشان‎ها، همه و همه، توی این خط الفبای جادها موندن که چرا بشریت جماعت توی ترافیک جاده‎ای وقتی تو یه لاین داره حرکت میکنه و میبینه لاین بغلی به اندازه یه کاپوت پیکان جوانان جا داره ، سرِ این خر آهنین رو کج میکنه و میره تو اون لاین، بعد دوباره همون جای خودشو توی اون یکی لاین میبینه خالیه، بازم کج میکنه میره همونجای خودش، و اینقد این لاین اون لاین میکنه تا به مقصد مبارک برسه . از این نوع اقدامات و تصمیمات سلول‎های خاکسریِ بشریت ، عملاً بنده حقیر عاجزم که علتِ این وسوسه چیست و چرا؟

دسته: {مونولوگ}

بعد از 17 روز مرخصی ، اصلاً حسِ رفتنِ به اداره نبود، الانم نیست:دی موقعی که دفتر محل کارم رو باز کردم تا خرتناق تو اتوماسیونم نامه بود و رو میزم پرونده !
هنوزم گیجِ کارم، تا غروب محل کار میمونم ولی به نظرم حجمی از هجوماتِ مکاتبات و پروندها کم نشده!
بعضی مواقع رفقا تو اینجور مراسمات بیشتر و بهتر از آشناها برات سنگ تموم میذارن، تبریکاتِ حضوری همکارام غافلگیرم کرد!
سه کارتون شیرینی‎تر اعلاء از شیرینی فروشی لاریسا-تهران که شاید خیلیا بشناسنش به همکارام دادم و چون معمولاً روسای ادارات نور چشم هستن و باید بهشون بیشتر رسیدگی کرد، 2کیلو کیک تات گرفتم همانا نوش جان فرمایند و گوشت شود بر تنشان :|
و شرمنده شما که بهتون دسترسی ندارم..

دسته: {مونولوگ}

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • [ ۰۱ بهمن ۹۴ ]
  • [ ۱۵:۰۱ ]
  • [ ۸۶۵ ]

فکر میکنم خُب من چی کم دارم از پوشکین و چخوف و داستایوسکی و امثالهم؟!
به عمق متنم که فکر میکنم فقط میتونم با خودم بگم هارهارهارهار
تَهِ این متنی که دارم مکتوب میکنم چقـــدر ازم دوره!
بنویسی و خونده نشی بهتره از اینکه ننویسی و خونده بشی حتی . البته از نظر کلبه پلاک هفتم . خدابیامرز مرحوم فئودور هم کسی بهش توجهی نداشت ولی برنده جایزه نوبل شد! حالا نه اینکه من برنده جایزه انگشتِ طلای بیان میشم، نه. خواستم بگم «اُهُوم» ، ما هنوزم هستیم . هنوز معرفتمون مثه بلاگفا چپه نشده .
متون بالا خزعبلاتی بود از تک سلولی‎های موجود در نانو رشته های مغز من که شاید خودم مفهومِ درونشون رو بدونم، فقط.
از اینکه خیلی وقته به هیشکی سَرَک نمیزنم، عرقِ شرمندگی بر پیشونیم والا. سیم‎پیچیای وبگردیم مختل شده ولی کسی فراموش نشده این وسط. همونطوری که ثابت شدست بهم، که فراموش نشدم.
خوش باشید و روبراه..:)

دسته: {مونولوگ}

من موندم با اینکه فینگولم در آینده هیچ حسی نسبت به عروسک نداره، چرا من اینقد واسش عروسک گرفتم!
فردا استخر توپش رو حاضر میکنم. پسرو چه به عروسک..:دی

دسته: {مونولوگ}

CopyRight © 2013-2016 - Design By Pelake7 . All rights reserved

هدايت به بالاي صفحه