پلاکــ هفت


پلاکــ هفت

هستم تا باشم، همین.!


۷۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مونولوگ» ثبت شده است

لصفاً با کراوت ترور بشید تا جهانی به سوگِ ترورتون بشینه. تا سر‎فصلِ همه شـبکه‎های خبــری، غــمِ جهانیان رو از تأسف ترورتون اعلام کنن. تا با شمع تو خیابونا براتون گریه کنن. تا بزرگترین موتورِ جستجوگر جهان به این مناسبت غم خودشو با رُبانی مشکی در زیر پنجره جستجوگرش، خودشو تو غم خانوادت شریک بدونه. تا تو کشوری مثل ایران تو خیابون فرمانیه تاج گل بذارن و شمع برات روشن کنن! تا آخرین بروز رسانی وبلاگاشون نقشِ وارونه نماد کشورت بشه!
بد نیست بدونیم همین اروپاییان (فرانسه) ایدز رو به ایران آوردن. منظورم سنگ‎دلی نیست، تفکُر وحشی‎گری نیست، بی‎تفاوتی نیست. به هر حال انسانیت تو وجود همه هست، فقط غلظتش فرق داره.
کاری به بقیه کشورها و عقاید و تفکراتشون ندارم. چرا ترور هم با کلاس و بی کلاسی داره اینجا؟! مگر نه اینکه هزاران نفر تو عراق و سوریه و لبنان توسط همین تکفیری ها کشته شدن؟ مگر نه اینکه هر روز تهدیدات اینا بالای سرشونه؟ مگر نه اینکه هر هفته کلیپ‎های وحشی گریاشون رو سرِ مردم این کشورها رو منتشر میکنن؟ پس چرا به غمِ کشته شدن اینها نمیشینیم؟ چرا دَمِ سفارت اینها تاجِ گلِ 1 میلیونی نمیذاریم؟ چرا تو صفحات وبلاگامون و سایتامون، خودمون رو تو غمشون شریک نمیدونیم؟
چون کراوات ندارن..؟

دسته: {مونولوگ}

موزیک : آمور میو

خواننده : جیپسی کینگ

کیفیت : 320

حجم : 7.80 مگابایت

دانلود با لینک مستقیم : [لینک]

پخش آنلاین

دبیرستانی که بودم خیـــلی این آهنگ رو دوست داشتم خیلی، همیشه با هدفون و باصدای بلند گوشش میدادم ، فقطم تو روزای ابری و بارونی گوش میدادم . اصن حالم الان عوض شد..:)

خیلی خوشحالم یه یهو یادش افتادم و دوباره دانلودش کردم، همانا شمام خوشتان بیاید..^_^

دسته: {موسیقی} {مونولوگ}

احتمالاً یه جایی بین 40 تا 50 سالگی با این طبلِ عزیز کنار میای و کلاً از خیرِ آب کردنِ این دوستِ عزیز میگذری. بله، همون شکم رو عرض میکنم :)
تو همون سال‎ها با کم پُشتیِ موهاتم کنار میای و حتی خیلیم خوشحالی که اون یه ذره کاکُل رو هم داری. وقتی لابلای اون موهای سفیدت یه چنتایی موی مشکی میبینی، بازم خوشحال میشی و فک میکنی که نه بابا، هنوزم جوونی و حسِ جوونی بهت دست میده..:)
تو این دوران دیگه بیشتر به فکرِ خودت و سلامتیت هستی،به خودت بیشتر میرسی، برا خودت مهم‎تر میشی، بیشتر قدر دوستات و اطرافیانتو میدونی .
شاید دلیلش این باشه که اون موقَست که تازه می‎فهمی که جوونی همیشگی نیست. شاید اینکه داری روزای پایانیِ جوونیتو میشماری .
تازه به فکر این میوفتی که کاراییو که باید تو دورانِ جوونی انجام میدادی رو الان دست بکار بشی.
دورانِ میانسالی یه حس دیر شدنه، همراه با «هنوزم کلی وقت داری»، که تو وجودت زنده میشه.
از این دوران میترسم من باب اینکه اون زمان حسرتِ این زمان رو بخورم..

دسته: {مونولوگ}

آقا یه هورمونی چیزی نداریم بدیم این مرغا بخورن سینه نداشته باشن!؟ مثلاً یه کاری کنیم همه رشدشون بره تو پر و پاچه شون؟ بعد با اون یه ذره سینه هم فقط سوپ و پاستا بپزن.. O_o

آقا[تر] ما یه رفیق داشتیم اومد پیشمون گفت این؟ مام یه نگا به دور و بَرمون کردیم و گفتیم نه، این..:| آقا طرف رفت پشت سر ما کلی صفحه 40 برگ و 60 برگ و هرچند برگ شما بگید گذاشت و مارو جلو 4تا رفیق خراب کرد :| و این شد که به حولِ قوه الهی تصمیم گرفتیم دیگه از این ..... نکنیم.

خب آقایی که شما باشین و خانم محترمی که خواهر گُلمون باشه خواهشمندم به‎به و چه‎چه‎تون رو اینجا میکنید دیگه صفحه گذاشتنِ پشت سرمو جای دیگه نبرید، همینجا به خودم بگید. یه اینقد[.] معرفت داشته باشید. ینی یه ذره معرفت تو وجودِ آدم نیست؟ مگه میشه..؟!

« پیشاپیش از 99درصد از دوستان گلم که خداییش برام خیلی خیلی محترمن معذرت خواهی میکنم بابتِ این بندِ آخر، تو دلم مونده بود، شمام که دوست ندارید چیزی تو دلِ من بمونه..:) »

دسته: {مونولوگ}

حدود یک ماه پیش تو یه جای پرتی بودم که کلاً جنسایِ دورِه فینگول خان رو داشت. ازش یه هفت‎تیر ترقه‎ای خریدم با یه ورق کامل از تیراش.
اینقده حال داد اون مدت. همه جا با خودم بردمش و خیلی زیرکانه به اونایی که حس خوبی نسبت بهشون نداشتم یه تیر زدم و بقیه هم به این حرکت قهقه میخندیدن، ولی نمیدونستن که پشتِ این ماجرا یه حسِ. به هرحال، حال داد.
الان یهو دلم از اون شمشیر پلاستیکیا که تو بچگی داشتیم هم خواست . اون موقع مال من همیشه تیغه صورتی داشت با دسته آبی..:)

دسته: {مونولوگ} {نوستالژی}

دیشب بسـاطم رو جمع کردم و مثلاً خـیــلی دقیق و منـظم و آروم اومدم روی کـاناپه پذیرایـی.
کمتر کسی اونجا نشسته تا به حـال.
یا بهتره بگم کمتر کسی اونجا میشینه، چون جمله کمتر کسی نشسته تا به حال، غلطه! فی‎الواقع و فی‎الجمله حرص نخورید، این خُزعبلات نشون از فضای خالی مغز نویسنده داره (لابُد).
به هرحال، در حال تماشای یه سری فیلم‎جات بودم که اصلاً متوجه نشدم چطوری از روی کاناپه ذره‎ذره سُر خوردم به اون سمتِ کاناپه و از این طرف سَرَم رسید به نشیمنگاهِ عزیزم.
این گوشای من اصن یه جورایی با این نشیمنگاه‎های خونمون اُخت پیدا کردن از بس تو دنیای مَنگی سَرم رو روشون گذاشتم و گوشام با همین نشیمنگاه ها مُچاله شدن و چسبیدن به سَرَم.
به هر حال‎تر در حالِ کانتکت‎بازی و سرچ کردنِ آی‎دی مردم تو اینستاگرام بودم که نفهمیدم چطوری راهیِ خوابِ زمستونه شدم و گوشی از دستم سُر خورد و هِد تو هِد شدیم باهم و آن چنان برق از سَرَم پرید که تا 3 نصف شب خوابم نگرفت. گوشیه بنده خدا بدتر از من شوکه شده بود . هر چی چراغ داشت روشن شده بودن و خاموشم نمیشدن..
خلاصه مواظب خوابای ناگهانی و افتادن گوشی رو صورتتون باشید فی‎الواقع..:)

دسته: {مونولوگ}

امروز از سر بی‎حوصلگی رفتم سر وقت کانتکتای لیست موبایلم، خیلی از وقتمو صرف نگا کردن به کانتکا کردم [!] اونقدری که مدتش به ساعت کشید . مشغول بالا پایین کردن شماره‎های ذخیره شده تو کوشیم شدم، به هر اسمی از دوستا و آشناها که میرسیدم یه کم مکث میکردم، چهره و خاطراتی که باهاش داشتم رو مرور میکردم و بعدش میرفتم سروقت شماره و نفر بعدی [!] سرگرمیِ فوق العاده‎ای بود :دی
یه سریا رو کلاً فراموش کرده بودم که کی بودن و یا اصلا این شماره م-ر کدوم م-ر بود ؟! همون که هم کلاسیِ دوران دبیرستان بودیم یا اون که دوران دانشجویی باهم بودیم [!] خلاصه این نشون دهنده بی‎معرفتی من بود که نمیشناختمش، و شایدم بی معرفتی اون[!] دیدنِ اسم یه سریا حس خوبی بهم میداد، همین که اسم و شمارشونو میدیدم، ناخداگاه اون یه تیکه از مغزه بود که تو دو پست قبل گفتم، همون، خاطرات خوشی رو برام زنده میکرد. خلاصه پیشنهاد میکنم هر وقت بی‎حوصله شدید، برید سروقتِ کانتکت بازی :دی حسابی سرحال میشید و روبراه..:)

دسته: {مونولوگ}

شدیداً عنانِ خودآگاه و ناخودآگاه انواع حسیات و تک سلولی‎ها و غیره‎جاتِ مغزمو دستم گرفتم و اون یه تیکه احمق شناسیِ مغزِ عزوجل رو برداشتم و شستم و در زل آفتاب پهن کردم که این قضیه کشف حجاب [البته اگه میشه بهش گفت حجاب] این دو بازیگر اخیر رو هضم کنم، ولی نشد .
اگه این مدت شبکه‎های اجتماعی و تی‎وی رو دنبال کرده باشید پس خبر از کشف حجاب خانمان صدف طاهریان و چکامه چمن‎ماه دارید . کارشناس نیستم و بحثِ خاصیم در این مورد ندارم و علت این پستمم فقط این بود که خواستم منم یه چیزی گفته باشم فک نکنن لالم..
بگذریم.. اگه مصاحبه خانم صدف طاهریان رو از شبکه‎های ماهواره ای یا کلیپش رو دیده باشدید دیدی که میگفت تو سینمای ایران پیشنهادای شرم‎آور برای بردن بعضی بازیگرای زن به سینما داده می‎شه که یقیناً و قلباً و دستاً و هرچی شما بگید ، این حرفش رو بشدت قبول دارم و حاضرم شخصاً به هر کسی که میخواد اثبات کنم . به قولِ معروف حیف اسلام دست و بالم رو بسته وگر نه این پست رو منور می‎کردم به چنتا عکس و کلیپ که تاحالا ندیدین و نخواهید دید .
یه نمونه از این مافیای معروف بازیگر که آقای م.ش دامت برکاتو باشه، یه پیرمردیه واسه خودش، ولی آخرِ هرچی که شما بگین هست. اکبر عبدیِ عزیز تو یکی از شبکه‎های ماهواره‎ای میگفت که همین آقای م.ش تو دستمزدی که قرار بوده بهش بدن 10میلیون بالا کشیده..!
خب با وجود این مافیا و. . . نباید همچین آبروریزی بشه..؟!

دسته: {مونولوگ}

از یه گورخر پرسیدم:
آیا تو سیاهی باخط‎های سفید یا اینکه سفیدی باخط‎های سیاه؟!
و گورخر ازم پرسید:
آیا تو خوبی با عادت‎های بد یا اینکه بدی با عادت‎های خوب؟!
آیا آرومی بعضی وقتا شلوغ یا شلوغی بعضی وقتا آروم؟
آیا شادی و بعضی روزا غمگین یا غمگینی بعضی وقتا شاد؟
و همچنان پرسید و پرسید و پرسید.
و اینجانب «پلاک هفت» دیگر هیچوقت از گورخری درباره رنگ پوستش نخواهم پرسید..

دسته: {مونولوگ} {دیالوگ}

جدیدا" مد شده هرکی یه پست میذاره میرن و تو نظرات مینویسن «اینو قبلا هم خونده بودم» [!!!!]
به حقِ چیزای ندیده [!!!] طرف با کلی ذوق و شوق و کلمه بالا پایین کردن یه جرقه نیوتونی به مغزش خُطور میکنه تا یه پست از ترشحات مغزیِ خودش بنویسه و اونم در حدِ یه سلام علیک[!] یا گفتن خاطره روزمَرَش، بعد وقتی نظراتو میخونی میبینی یه سریا نوشتن اینو قبلا خونده بودم، ولی جالب بود[!]
دو پست قبلم در مورد کامنتای تبلیغاتی بود ولی اینو دیگه کجای دلم بذارم! این نوع موجودات، «ن» کلمه «نخوانده ام» رو والی محسوب میکنن و معمولا در کامنتاشون روان نویسی میکنن و مینویسن »خوانده ام!»

دسته: {مونولوگ}

CopyRight © 2013-2016 - Design By Pelake7 . All rights reserved

هدايت به بالاي صفحه