پلاکــ هفت


پلاکــ هفت

هستم تا باشم، همین.!


حدود یک ماه پیش تو یه جای پرتی بودم که کلاً جنسایِ دورِه فینگول خان رو داشت. ازش یه هفت‎تیر ترقه‎ای خریدم با یه ورق کامل از تیراش.
اینقده حال داد اون مدت. همه جا با خودم بردمش و خیلی زیرکانه به اونایی که حس خوبی نسبت بهشون نداشتم یه تیر زدم و بقیه هم به این حرکت قهقه میخندیدن، ولی نمیدونستن که پشتِ این ماجرا یه حسِ. به هرحال، حال داد.
الان یهو دلم از اون شمشیر پلاستیکیا که تو بچگی داشتیم هم خواست . اون موقع مال من همیشه تیغه صورتی داشت با دسته آبی..:)

دسته: {مونولوگ} {نوستالژی}

  • [ ۹۴/۰۸/۱۶ ]
    [ پلاک هفت ]

نوستالژی

نظرات (۲۳)

  • بق بقو
  • با این که دخترم .... اما از این تفنگا داشتم ... مال من نبود یادگار رسید به من منم اذیت میکردم :))
    شمشیر پلاستیکی نداشتم ... اما شمشیر دوس دارم 

    حالابا تفنگت آدمم کشتی مث من.. ؟! دی
  • بانو ف تک نقطه
  • ای وای منم داشتم... دستش صورتی تیغش زرد :))))
    وای یادش بخیر :))) 
    چقدم دستش کارشده بود :|
    دخترام شمشیر داشتن؟!! :))
    بابا ایول..:دی
  • مسعود سلطانیان
  • باحالل بود
    چارپاسگزارم آقا..
  • شملیــا ●○●
  • پستت خنده شیطانی نیاز داره : یو ها ها ها
    ها والا..
  • بق بقو
  • تا دلتون بخواد :))
    خوبه پس.. :))
  • M. Moradi
  • یادش بخیر...:)))
    :دی
  • زهـرا ...
  • منم دلم ازون سرویسای قابلمه و اجاق گاز بچگی هام خواست :)
    چه عالمی داشتم با اونا ...
    عروسکامو باهاشون مهمونی دعوت میکردم :))
    اوووووووووووو. یادش بخیرف تو کوچه دخترا گوشه پله‎ها از این بازیا می‎کردن..:))
  • آریانا م.ف
  • مثل همیشه تکراری بود نیازی به گفتن نیست میدونی که:d\
    من کلا از اونجایی که خرابکار بودم تو بچکی حدود 10 تا از اون شمشیر پلاستیکیا میخریدم و خراب میکردم.
    میدونم دیگه شما زحمت ندین یادآوری کنین، من مُعَذبم.. :)

    اصن شیطونی از سر و روت می‎باره..:))
  • ع . ج
  • منم داشتم D:
    یاد میاد اینقد زده بودَم تو بچه گی که اون استوانَش شکسته بود :)))))))))
    ما همه همین بلا سرش میومد..:دی
  • یکی دیگر
  • نوستالوژی واقعی... :)
    :)
  • م.ح ...
  • یادش بخیر یاد دوران جوجگی افتادم :( 
    دورانِ فینگولی.. :دی
  • تارا ..
  • من با روحیه لطیف و صورتی و دخترانه بودم در جمع زیادی از پسران با این تفنگها و شمشیرها و اینجور چیزای خشن که گاهی من رو دشمن فرضی فرض میکردن و حمله!. برای همین اصلا حس خوبی ندارم بهشون :/
    ..
  • خانم انار
  • کلا تو کودکی سیر می کنید شما:)

    + من بی نهایت تو انباری خونمون دنبالِ یه گهوار ه ی چوبی که شوهر خاله ام برام درست کرده بود گشتم و پیداش نکردم!از همه بیشتر اونُ دوست داشتم بزرگ بود قدِ یه نوزاد واقعی:دی
    حالِ حاضرمون که پوچه..
    هرچی داریم از همون گذشتست..:)
    + من همین الانم گهواره بچگیامو دارم..:)
  • اعصاب من
  • میشه ویژگی بارز اونایی که نسبت بهشون حس خوبی نداشتی و شلیک میکردی چی بودش؟
    راستی جواب نظر خصوصی دیشبمم نفرستادی!
    خب دیگه، نمیگم چون شاید یه تیر خوردی این وسط..:|

    + تو واتس‎آپ بهت پیام دادم راجبش صحبت کنیم جواب ندادی.! تلگرامتو نصب کن عزیز..
  • 😎😎😎BAHAR 😎😎😎
  • من همیشه به شمشیر مسلح بودم!
    نمیدونم شایدم مصلح بودم:)
    ولی همیشه پیشم بود:)
    یه ارتباط روانی خاصی با این حرکت که بزنمش تو سر کسیکه خوابه برقرار میکردم:)
    الان عاقل شدم البته:)
    عالی بود..
  • Haa Med
  • از اون تفنگ ها داشتم ولی شمشیر دیگه نه.
    متولد چندی عمو..؟!
  • بیست و دو
  • من پسر عموم هفت تیر داشت ازش دود میامد...هرموقع میامد خونمون میاورد انگار دنیارو میدادن بهمون:/
    اره یادمه:))
    اونا مالِ بچه پولدارا بود.. :))
  • نفس نقره ای
  • یعنی داداش منم وختی منو میزد نیت پنهانی داشت؟ :))
    نمیدونم، شاید جاشو تنگ کردی..؟:))
    به درونِ خودت بِنِگر عامو..:))
  • asra ツ..
  • یادش بخیر با وقتی این فشنگایی هم که کار نمیکردن میموندن توش بر میداشتم با سنگ میزدم میترکیدن واقعا یادش بخیر هعی:(
    اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ اَ، اینو یادم رفته بودااا :دی
  • اعصاب من
  • داداش گوشیم از این زاقارتاس و لپتابمم جا نفس کشیدن نداره
    پیامک بزن
    الان که دیر وفته، فردا بهت اس میدم..
  • زهـرا ...
  • عه باز این کامنت ما بدون جواب موند :|
    والا چی بگم..!:|
    بیان است دیگر، شاید تَنَش به تَنِ بلاگفا خورده لابُد..!
  • آوو کادو
  • با شمشیر میخوای چکار کنی؟؟؟
    آخه یاد داعش افتادم..
  • یه هاتف
  • من هم که سنم بالا رفته .. باز دوست دارم با این شمشیر ها بازی کنم .. یک بار دیگه .. خیلی خوب بود ...
    اون تفنگ هایی که برای ما می خریدن یک صفحه تیر پلاستیکی داشت که پرت میشد .. خانواده ما اون رو بر می داشتن و اصلحه خالی رو می دادن خودمون می رفتیم و ترقه شو می خریدیم .. خنده دارش اینجا بود به سمت همدیگه می دوییدیم و شلیک می کردیم و کسی هم نمی مرد ... :))
    یادش بخیر
    وب خوبی دارید ..
    موفق باشید
    واقعا یادش بخیر..
    + نظر لطفته داش.. :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    CopyRight © 2013-2016 - Design By Pelake7 . All rights reserved

    هدايت به بالاي صفحه