پلاکــ هفت


پلاکــ هفت

هستم تا باشم، همین.!


۲۹ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

اولین صندلی داغِ این وب خوب برگزار شد، ینی عالی بود، شور داشت . سوالات هم خوب بودن . حالا دومی رو هم با وبلاگِ بق‎بقو شروع میکنیم :) نحوه پرسش و پاسخ رو میتونید تو صندلیِ داغ اول ببینید..
وبلاگ بق‎بقو [بق‎بقو]

دسته: {صندلی داغ}

برای ورود به ابزار کلیک کنید .

دسته: {ابزار}

  • [ ۲۹ آبان ۹۴ ]
  • [ ۱۶:۰۱ ]
  • [ ۷۹۰ ]
موافقين ۰ مخالفين ۰

دیدین وقتی یه مداد رو به چشمامون نزدیک میکنیم 2تا میشه؟! دلیلش اینه که چشمای آدم لوچ میشه و باعث دوبینی میشه.
بعضی وقتا یه آدمو که خیلی دوس داری، میای خودتو بهش نزدیک میکنی، تمام زمان و انرژیتو برای اون میذاری ، هر لحظه اونو میخوای.
نباید زیاد بهش بچسبی، اون موقَست که چسبشو از دست میده و نَچسب میشه و احساسه مثِ چشامون لوچ میشه و در این صورت با واقع بینی خودمون خداحافظی کردیم.
میگن یه عکاس مشهور تو کتابش نوشته بود: یه عکس فوق العاده نتیجه فاصله مناسب عکاس باموضوع مورد علاقه‎شه..

دسته: {مونولوگ}

بسم الله الرحمن الرحیم          هست سرآغاز الف لام میم
بسم الله الرحمن الرحیم          باغ دل آدمیان را نسیم
بسم الله الرحمن الرحیم          مصرع برجسته نثر قدیم
بسم الله الرحمن الرحیم          غنچه سربسته ی راز حکیم
بسم الله الرحمن الرحیم          اعظم اسمای علیم حکیم
بسم الله الرحمن الرحیم          هست نمک برسر خوان کریم
بسم الله الرحمن الرحیم          آیت الطاف خدای کریم
بسم الله الرحمن الرحیم          نص صحیح است وکلام حکیم
بسم الله الرحمن الرحیم          طایر فرخنده ی وحی قدیم
بسم الله الرحمن الرحیم          کعبه ی جان ودل اهل نعیم
بسم الله الرحمن الرحیم          حرف نخست است زنظم حکیم
بسم الله الرحمن الرحیم          گوهریک دانه درج قدیم
بسم الله الرحمن الرحیم          نغمه مرغان ریاض قدیم

آدرس عکس آپلود شده :

کد بالا رو بعد از تگِ زیر در قسمت ویرایش ساختار قالب فعلیتون قرار بدید . (دمو)
<head>

 دسته: {ابزار}

موافقين ۲ مخالفين ۰

لصفاً با کراوت ترور بشید تا جهانی به سوگِ ترورتون بشینه. تا سر‎فصلِ همه شـبکه‎های خبــری، غــمِ جهانیان رو از تأسف ترورتون اعلام کنن. تا با شمع تو خیابونا براتون گریه کنن. تا بزرگترین موتورِ جستجوگر جهان به این مناسبت غم خودشو با رُبانی مشکی در زیر پنجره جستجوگرش، خودشو تو غم خانوادت شریک بدونه. تا تو کشوری مثل ایران تو خیابون فرمانیه تاج گل بذارن و شمع برات روشن کنن! تا آخرین بروز رسانی وبلاگاشون نقشِ وارونه نماد کشورت بشه!
بد نیست بدونیم همین اروپاییان (فرانسه) ایدز رو به ایران آوردن. منظورم سنگ‎دلی نیست، تفکُر وحشی‎گری نیست، بی‎تفاوتی نیست. به هر حال انسانیت تو وجود همه هست، فقط غلظتش فرق داره.
کاری به بقیه کشورها و عقاید و تفکراتشون ندارم. چرا ترور هم با کلاس و بی کلاسی داره اینجا؟! مگر نه اینکه هزاران نفر تو عراق و سوریه و لبنان توسط همین تکفیری ها کشته شدن؟ مگر نه اینکه هر روز تهدیدات اینا بالای سرشونه؟ مگر نه اینکه هر هفته کلیپ‎های وحشی گریاشون رو سرِ مردم این کشورها رو منتشر میکنن؟ پس چرا به غمِ کشته شدن اینها نمیشینیم؟ چرا دَمِ سفارت اینها تاجِ گلِ 1 میلیونی نمیذاریم؟ چرا تو صفحات وبلاگامون و سایتامون، خودمون رو تو غمشون شریک نمیدونیم؟
چون کراوات ندارن..؟

دسته: {مونولوگ}

موزیک : آمور میو

خواننده : جیپسی کینگ

کیفیت : 320

حجم : 7.80 مگابایت

دانلود با لینک مستقیم : [لینک]

پخش آنلاین

دبیرستانی که بودم خیـــلی این آهنگ رو دوست داشتم خیلی، همیشه با هدفون و باصدای بلند گوشش میدادم ، فقطم تو روزای ابری و بارونی گوش میدادم . اصن حالم الان عوض شد..:)

خیلی خوشحالم یه یهو یادش افتادم و دوباره دانلودش کردم، همانا شمام خوشتان بیاید..^_^

دسته: {موسیقی} {مونولوگ}

احتمالاً یه جایی بین 40 تا 50 سالگی با این طبلِ عزیز کنار میای و کلاً از خیرِ آب کردنِ این دوستِ عزیز میگذری. بله، همون شکم رو عرض میکنم :)
تو همون سال‎ها با کم پُشتیِ موهاتم کنار میای و حتی خیلیم خوشحالی که اون یه ذره کاکُل رو هم داری. وقتی لابلای اون موهای سفیدت یه چنتایی موی مشکی میبینی، بازم خوشحال میشی و فک میکنی که نه بابا، هنوزم جوونی و حسِ جوونی بهت دست میده..:)
تو این دوران دیگه بیشتر به فکرِ خودت و سلامتیت هستی،به خودت بیشتر میرسی، برا خودت مهم‎تر میشی، بیشتر قدر دوستات و اطرافیانتو میدونی .
شاید دلیلش این باشه که اون موقَست که تازه می‎فهمی که جوونی همیشگی نیست. شاید اینکه داری روزای پایانیِ جوونیتو میشماری .
تازه به فکر این میوفتی که کاراییو که باید تو دورانِ جوونی انجام میدادی رو الان دست بکار بشی.
دورانِ میانسالی یه حس دیر شدنه، همراه با «هنوزم کلی وقت داری»، که تو وجودت زنده میشه.
از این دوران میترسم من باب اینکه اون زمان حسرتِ این زمان رو بخورم..

دسته: {مونولوگ}

تو ضلع شرقی مسجد‎جامع بازار تهران ، یه دُکانِ غذاخوریی بود که بالای پیشخوان دُکان نوشته بود ، «نسیه و پول نقد داده میشود ، فقط بقدر قوه..(!)»
هر وقت بچه‎هایی که برای بردن غذا برای صاحبکارشون می‎اومدن ، یه لقمه چرب و لذیذ از گوشت و کباب و ته دیگ زعفرانی درست میکرد و خودش با دستاش لقمه رو تو دهن اونا میگذاشت و پیش خودش میگفت: مبادا صاحبکارشون به اونا از این غذا نده و اونا چشمشون به این غذا بمونه و من شرمنده خدا بشم!!!...

او بهترین کاسب قرن ، حاج میرزا عابد نهاوندی بود ؛ معروف به «مرشد چلویی» پیر مردی بلند قد با چهره‎ایی بسیار نورانی و خوشرو و با محاسنی سفید... خدا رحمتش کنه... چقدر تو این دوره نیاز داریم به اینجور آدما... :(

دسته: {داستان}

وارد پنل مدیریتِ وبلاگتون بشید و بعد در فیلدِ قالب، وارد «ویرایش ساختار قالب فعلی بشید»

کلمه «پاسخ» رو سرچ کنید و کلاً کلمه [ پاسخ: ] رو حذف کنید و این کد رو جایگزین کنید. [لینک]

الحاقیه: در صورت تمایل به اینکه عکستون حاشیه داشته باشه و گوشه هاش گرد باشه، بجای کدی که در بالا دادم، از این کد استفاده کنید. [لینک]

توجه: در قسمت آدرس عکس ، عکس آواتار خودتون یا هر عکسی رو که دوست دارید آپلود کنید و کدش رو در قسمت مربوطه قرار بدید .

کسانی که کار با فتوشاپ رو بلد نیستن و دوست دارن عکسِ آواتارشون گرد باشه یا گوشه هاش گرد باشه، آدرس عکس مورد نظر رو تو کامنت همین پست ارسال کنن تا ویرایش بشه.

دسته: {کدنویس}

CopyRight © 2013-2016 - Design By Pelake7 . All rights reserved

هدايت به بالاي صفحه