پلاکــ هفت


پلاکــ هفت

هستم تا باشم، همین.!


فینگول که بودم تقریبا" با هیچ کدوم از حضرات دوستام رفت و آمد خونه به خونه نداشتم..
هر کدوم هم به یک یا چند دلیلی نا به خاص. بعضی‎ها رو خجالت میکشیدم اصن بیان خونه‎مون. خیلی‎ها رو مادر گرام اجازه نمی داد. یه سریا رو میترسیدم بیارم خونه بعد ببینَنِش دعوام کنن که چه دوست بی تربیتی داری، آخه جوجه لاتی بودن واسه خودشون. بعضی ها رو هم میترسیدم بیان به مامان بابام بگن من چقد هر روز هر روز اخراجم از کلاس و می پیچونم و به اونا نمیگم :( . در نتیجه در کل دوران مدرسه فقط دو تا تولد رفتم و فقط یکی از دوستام بود که خونه شون تو کوچه‎مون بود که یکی دو باری در حد خیلی کوتاه و دم دری اومد و رفت داشتیم.
آهان، یادم اومد، تو مجالس درست کردن اون مقاله دیواریا که رو مقوای سفید با رُبانای رنگی‎رنگی کنارش درست میکردیم شرکت بخصوصی داشتم، که البته اونم به خاطر دست خط خوبم بود ولاغیر..:|

دسته: {مونولوگ} {نوستالژی}

  • [ ۹۴/۰۸/۰۶ ]
    [ پلاک هفت ]

نوستالژی

نظرات (۳۲)

  • asra ツ..
  • عموی فینگولیه خجالتی عخعییییییی......دی
    خجالتی کجا بود تو این داستان..؟! O_o
  • خانم انار
  • اعتراف می کنم ترمِ پیش برای اولین بار رفتم خونه یِ یک دوست:) بعد از 22 سال عمر! :))

    + نوستالژی روزنامه دیواری:| و نقاشیِ خوب:|
    واقعا" یادی اون روزنامه دیواریا بخیر.. :)
  • OoSsKk OoLl
  • من کلا با کسی صمیمی نمیشم که بخوام برم خونش!
    کلا تو خوشم نمیاد از رفت و امد کردن با کسی که تا ته شجره نامش رو نمیدونم:)
    ینی به نظرتون رفت و امد بده..؟!
  • ع . ج
  • منم مثِ شما [یا بیشتر از شومآ] خجالتی می باشم به طوری که اصَن خونه هیچ کدوم از دوستام  نرفتم :|
    خب من خجالتی نبودم، دست و بالم رو بسته بودن.. :دی
  • روشنا ی صبح
  • خخخ
    امیدوارم شدم بهتون!
    خط خوب بین پسرا اصلا ی امتیاز اساسی محسوب میشه :)))
    من حتی شغل فعلیمم یه جورایی مدیون خط خوبمم، جدی.. :)
  • asra ツ..
  • مگه نگفتین بععضی ها رو خجالت میکشیدین :|
    مردم کتبی رو هم تکذیب میکنن متوصل به دامن چراغ جادو0_•
    از اون بابت خجالت میکشیدم که قیانه غلط اندازی داشتن، خجالت میکشیدم بگم اینا دوستامن :))
  • M. Moradi
  • صله رحم درم دری رو خوب اومدید:)
    اصن عنوانش یه جورایی با لبا آدم بازی میکنه.. :دی
  • شملیــا ●○●
  • بابا خوش خط ;-)
    از اونجا معلومه لُپام قرمز شده.. ؟ :*)ِ*^ریال [ آقا شکلک خجالتی کدوم کاراکترا میشه؟ :)) ]
  • شملیــا ●○●
  • خودکشی نکنید فهمیدم ;-)
    ینی کسی لُپاش قرمز شه میمیره؟ و خودکشی محسوب میشه؟! و به جهنم میره؟!
    پس صفحه 126 اکثر کتابای مراجع تقلید باید ویرایش بشه.. :|
  • شملیــا ●○●
  • خخخخ خیلی باحال بود :)
    کامنتم رو پس می گیرم
    کامنت تایید شده پس داده نمیشه، ضمنا" یه بار دیگه توپتونم بیوفته اینجا پارش کردماا.. :|
  • شملیــا ●○●
  • مگه چیه همش یه توپه
    والا
    راستی کی اون پست مورد نظر رو میذارین
    راستش اون یکی از پستای وبلاگ قبلیمه در مورد کاغذ و اتفاقیه که اون روز برام افتادهف حالا سر فرصت میذارمش..:)
  • آوو کادو
  • بهترین کارو میکردی!!!
    ولی الان پشیمونم.. :(
  • آوو کادو
  • نباش
    اون کارا برا سن شما لازم بوده!...
    آخه دورانِ فینگول دبستانی همین کاراش خاطره انگیزه‎هاا.. :(
  • زهـرا ...
  • من نیز همینطور بودم و هستم :)
    من فک میکردم فقط خودم محدودیت داشتم، چقدر دلم برا خودم میسوخت. ولی الانه دیگه دلم برا شماها هم میسوزه.. :|
  • زهـرا ...
  • نه آخه خودم نمیخوام زیاد باهاشون رفت و آمد داشته باشم میدونین ...
    خیلی با هم نمیخونیم! از لحاظ اعتقادی و ... :)

    اهان، از اون لحاظ..
  • بانو ف تک نقطه
  • این که منه :|

    البته بخش اخراجیش خودتونین :| :)) 
    :)))
  • بانو ف تک نقطه
  • الان دیدم کامنت سوم هم باز شبیه منه... :|
    من حتی حوصله ندارم پیام بدم به کسی، 
    رفت و آمد بماند.... 

    خوشم نمیاد -_-
    خب زنگ بزن، حرف که میتونی بزنی.. :دی
  • آریانا م.ف
  • پسر عکس دست خطمو واجب شد واست بفرستم که شاهکار قرنه:دی
    فقط روم نمیشه.
    منم هیچوقت هیچ جشن تولد دوستانه ای نداشتم
    اقا دست خطه رو بفرست بیاد بزنم هدر وبلاگم..:))
  • زهـرا ...
  • آهان راستی یه عکس از دستخطتون بذارین ببینیم :))
    مَجانی..؟!
  • Haa Med
  • من نه اجازه دادن جایی برم نه کسی بیاد.
    چه اون موقع چه الان.
    فک نمیکین الان یه کم از سنت گذشته باشه برا عدم تشخیصِ خوب و بد..؟!  :)
  • زهـرا ...
  • سلامت باشین :|
    خرج داره مگه؟!
    چی مثلا؟!
    هرچی کَرَمته.. :|
  • asra ツ..
  • مزد؟!,رشوه؟!از خدا بترس.....:|
    :)) تو از کجا پیدات شد وسط مامله..
  • نرگس جوان
  • اما کلی از دوستای من میومدن خونمون و میرفتن
    یه دوستی هم داشتم همسایه بودیم همش پیش هم بودیم. کلا دیگه معروف بودیم: میرم خونه نرگس اینا
    میرم خونه مژگان اینا...
    :))))
    بازم گُلی به جمالِ شما دخترا..
  • زهـرا ...
  • خرجش بشه اینکه منم دستخطمو نشون بدم!
    خوبه؟!
    خب حالا باشه.. :دی
  • زهـرا ...
  • اگه خوبه یه متن خاصُ مشخص کنین :)
    ای پادشه خوبان - داد از غم تنهایی
    دل بی تو به جان آمد - وقت است که باز آیی..
  • زهـرا ...
  • سخته ها ...
    منکه میدونم کم میارم :/
    O_o
  • تارا ..
  • روزنامه دیواری رو کلا یادم رفته بود!!
    چه کار جالب و پر زحمتی به شمار میومد! :)
    اره، یه رقابتی داشت برا خودش..:)
  • mr point
  • من فکر کردم فقط خودم اینطوریم
    همیشه میترسیدم خانواده بفهمن که دوستام بی ادبن :دی
    عینهو خودمی..:))
  • بیست و دو
  • منم عاشق روزنامه دیواری بودم.
    یادش بخیر..
  • مرد مومن
  • خیلی خندیدم خدا خیرت بده =))
    چارپاسگزارم..:)
  • گیلِ دختر
  • جناب لطف میکنید به ما هم سر بزنیدD:
    وبلـاگَمُ میگمD:D:D:
    :)) به روی چشم..
  • شقایق وحشی
  • اون جوجه لات ها مخصوصا اونا که بورن تپلن اخمو و ژولی پولین و دوست دارم خیلی نمک و تخسن :)))))))
    اما فقط در حد دیدار دورا دور :دی
    دقیقا" :))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    CopyRight © 2013-2016 - Design By Pelake7 . All rights reserved

    هدايت به بالاي صفحه