به سلامتی اون بابایی که پول نداره واسه سرویس مدرسه دختر کوچولوش بده ولی به عشق بچهاش صبح زود قید خواب شیرینش رو میزنه و موتورش رو روشن میکنه تا اونو به مدرسه ببره... اونهم توی این هوای آلوده و خفقان طور...
اما وقتی جلوی مدرسه میرسه،با دیدن ماشین مدل بالای بابای همکلاسی های دخترش ، که احتمالاً مجهز به فیلتر تصفیه هوا هم هست، بغضش میگیره..
و به سلامتی اون دختر کوچولویی که وقتی داره از موتور باباش پیاده میشه،وقتی نگاه سنگین همکلاسی هاش که دارن از ماشین پیاده میشن رو به خودش حس میکنه ،وقتی چشاش به صورت یخ زده باباش می افته ،میپره بغل باباش و صورتش رو میبوسه و بهش میگه: بابا جونم مواظب خودت باش..
دسته: {داستان}
- [ ۹۴/۱۰/۰۸ ]
