پلاکــ هفت


پلاکــ هفت

هستم تا باشم، همین.!


۷۳ مطلب با موضوع «مونولوگ» ثبت شده است

ببخشید که باعث شدم به زحمت بیوفتید و برای شخص بنده پست بزنید . ممنونم واقعاً. اگر به اهمیت خودم زودتر پی می‎بردم شاید رئیس جمهور میشدم!
ببخشید که پست رو در وبلاگ شخصیتون و بین اون همه از دوستاتون نوشتید و خیلیا بهتون بی احترامی کردن و تو روز اول خودِ دوستانتون اینجوری به پستتون علاقه نشون دادن! (14 مخالف و 5 موافق با مضمون این پست) من شرمنده ام. خجالت زده ام که حتی دوستای خودتون هم باهاتون موافق نیستن و امتیاز مخالف رو دادند .
ببخشید که در مورد خط بالایی شاید حرصتون در بیاد و به دوستانتون بگید بیان به قولِ معروف لایک بدن به پستتون تا از این فضاحت نجات پیدا کنید.
ببخشید که آواتار من برگرفته از آواتار پیش فرض فیسبوکه و نمیدونستم طراحیِش از دوستان شماست و فیسبوک از روی اون کپی برداری کرده! من ممنون میشم همونطور که فیسبوک رو عفو فرمودید من رو هم عفو بفرمایید .
ببخشید که لوگوی نوارآدرس طرح و ایده شما و دوستانتون بوده و من هم خبط کردم و از این امکان استفاده کردم، در صورت امکان بنده رو هم در این مقوله عفو بفرمایید .
ببخشید که طرح و ایده فهرست مطالب من برگرفته تر از ایده شما و دوستانتون بوده و سرویس وبلاگ دهی مثل بلاگفا از ایده شما کپی برداری کرده . من به خدای احد و واحد قسم نمیدونستم بلاگفا از روی طرح شما کپی کرده، خواهشمندم من رو هم همونطور که بلاگفا رو عفو فرمودید ، عفو بفرمایید .
ببخشید که زحمتِ 6 ساعته من در مورد فهرست مطالب رو با لینک دادن به متونتون خودتون مقایسه میکنید . واقعاً مشخصه که شما روزها و بلکه سالها روی این طرح کار کردید و من اون رو (دزدیم)..
ببخشید که توی وبلاگ دوستانتون کامنت های بدون مدرک قرار میدید و وقتی متوجه پیگیری شکایت از مراجع قضایی میشید ، دستور پاک کردن اون رو میدید. البته نا گفته نمونه بنده حقیر از شکایت منصرف شدم و شما میتونید مجدداً دستور بدید کامنت ها به نمایش در بیاد .
ببخشید که در وبلاگ بنده هشتک صلح (#صلح) میفرستید و بعدش از طریق دوستانتون اقدام به پست های گوناگون در مورد بنده میکنید. من شرمنده ام. زحمت شده براتون . ضمناً مگه من با شما و امثال شما رفاقتی دارم که این رفاقت تیره شده باشه که پُش بندش پیام صلح به من میدید!!!!!!!
ببخشید که کامنتِ ناچیز و خصوصی منو اونم با این مضمون « :) » در سایر وبلاگها بهمراه آی پی بنده منتشر میکنید . ببخشید که آی پی من رند نیست .
ببخشید که من شعور و انسانیت دارم و اسمی از کسی نمی برم و آدرس وبلاگی رو منتشر نمیکنم . انشااله سری بعد بهمراه ساز و آواز منتشر میکنم .
ببخشید که به رنگ سبز علاقه دارم، به دکترای زیادی مراجعه کردم ولی این درد علاج نداره و همچنان رنگ سبز رو دوست دارم . قول میدم خودم رو سریعتر اصلاح کنم و رنگ قهوه ای ؛ رنگ خودتون رو دوست داشته باشم .
ببخشید که من متهمم به اینکه تاریخ پستای بلاگفامو تغییر دادم ولی یادم رفته بودم که بگم توی بلاگفا امکان تغییر تاریخ پست وجود داره ولی امکان تغییر تاریخ کامنت کاربران وجود نداره و شرمنده ام که اولین کامنتی که به وبلاگ من ارسال شد مربوط به سال 92 هست و شما اون زمان نهایت پیشرفتت بازی با کِرم تو گوشیِ 1100 بود.
ببخشید که احتمالا هدرِ قالبم شبیه هدرِ یکی از دوستان تو قبیله گوییس در آفریقا باشه، من قول میدم تابستون برم و ازش حلالیت بگیرم .
ببخشید که احتمالا اگر کامنتی ارسال کنید نتونم جواب بدم و در نهایت تایید نمیشه چون دست خطتون بَده و نمیتونم بخونم.
ببخشید که زحمت میوفتید برای من پست میزنید ولی من زیاد تو مباحثِ پربارتون شرکت نمیکنم چون از قدیم گفتن عاقلان دانند .
خلاصه خانوما، آقایون، کهن سالان، آهان داشت یادم میرفت، کودکان، کودکانِ عزیز، شما عزیز دل مایید و ممنونیم که مارو همیشه پست میکنید:)
من همچین اخلاقای مزخرفی ندارم که از این نمونه پست ها بزنم ولی نمیذارن، کم مونده اتاق فکر برگزار کنن برام:) خلاصه شرمنده ی همه ی دوستان..

پینوشت: این حقیر با مشترکِ مورد نظر به اصطلاح هشتکِ #صلح و #رفاقت رد و بدل کرده بودیم و یه جورایی همه چی تموم شده بود و هیچ قصدی به ادامه کش و مَکش ها دیگه وجود نداشت. هرچند من در این مورد این اولین پستیه که زدم در صورتی که من برای بار سوم بود که شاهد این ماجراها بصورت پست بودم ولی عکس العملی نشون ندادم تا اینکه بعد از این رد و بدل کردن پیام های خصوصی بین من و اوشون، دیگه انتظار همچین پستی که از نظر من و لااقل در خصوص خودم ارتباطی به اون شخص نمیدیدم رو نداشتم ، که شدن عامل فتنه در این بین و با این بچه بازیاشون باعث این ماجراها شد. به هر حال بنده حقیر به احترامِ «حرف»، نه شخص، به احترامِ حرفی که اخیراً زده شده خواهش میکنم دیگه در این خصوص کامنتی داده نشه، اگر هم کامنتی داده شد و تایید نکردم ، دال بر بی ادبی و جسارت من ندونید. از همین الان معذرت خواهی میکنم و اینم بگم که به عظمتش قسم خیلی خوشحالم که دیروز تونستم جلوی خودمو تو نوشتنِ پست بگیرم و آدرسی و یا اسمی از کسی نبردم. اهمیت نداره، به هیچ وجه، ولی در مقابل بی عقلیِ بعضیا برام ارزش داشت. مخلص همتونم هستم..:)

دسته: {مونولوگ}

من اگر مدیر بیان بودم، یه قسمت برای لیست فهرست مطالب میذاشتم تا دسترسی به مطالب برای بقیه سهولت بیشتری داشته باشه.
یه انجمن تشکیل میدادم برای کسانی که کد نویسی بلدن و میتونن به بقیه دوستان کمک کنن تا کسی مجبور نشه بابتِ یه ابزار یا یه کد اچ‎تی‎ام‎الِ ساده، بره 5 تومن پول بده به مدیر یه سایت دیگه.
امکانِ درج کدِ جاوا رو مجانی میکردم تا کسانی که علاقه به پخش موزیک تو وبشون دارن راحت از این امکان استفاده کنن. جدای از اینکه خیلی از کدهای کاربردی الان جاوا هستن و استفاده از این کد ها هم از ماها سلب میشه مگر اینکه امکان جاوا رو خریداری کنیم . 10 هزارتومن در سال مبلغی نیست، ولی برای یه نویسنده کم سن و سال که شاید یواشکی هم نویسندگی میکنه ، پرداختش اونم بصورت مجازی و رمز دوم و غیره‎جات، سخت باشه .
یه قسمتی برای خوب نوشت‎ها یا معرفی دوستان توی منوهام قرار میدادم تا راحت‎تر بشه دوستان رو به هم معرفی کرد.
یه قسمت برای گزارش تخلف وبلاگها قرار میدادم .
تو قسمت صفحات جداگانه، این امکان رو میدادم که بشه یه صفحه رو بصورت جداگانه و با امکان تغییر قالب طراحی کرد، مثل بلاگفا و رزبلاگ .
یه بخشی رو برای بستنِ آی‎پی کاربران مزاحم میذاشتم.
یه فیلدی رو طراحی میکردم که کاربرانی که عضو بیان هستند وقتی وارد وبلاگی میشن که اون رو آشکارا دنبال میکنن (و متقابلاً) عکس پروفایلشون بعنوان کاربرِ دنبال کننده و حاظر در وبلاگ در اون فیلد نمایش داده بشه.
و باید اعتراف کنم اگر بجای بقیه مدیرانِ سیستم وبلاگ‎دهی بودم، نمایش نظرات رو به سبک بیان طراحی می کردم. با آواتار. محشره.

دسته: {مونولوگ}

دیدین وقتی یه مداد رو به چشمامون نزدیک میکنیم 2تا میشه؟! دلیلش اینه که چشمای آدم لوچ میشه و باعث دوبینی میشه.
بعضی وقتا یه آدمو که خیلی دوس داری، میای خودتو بهش نزدیک میکنی، تمام زمان و انرژیتو برای اون میذاری ، هر لحظه اونو میخوای.
نباید زیاد بهش بچسبی، اون موقَست که چسبشو از دست میده و نَچسب میشه و احساسه مثِ چشامون لوچ میشه و در این صورت با واقع بینی خودمون خداحافظی کردیم.
میگن یه عکاس مشهور تو کتابش نوشته بود: یه عکس فوق العاده نتیجه فاصله مناسب عکاس باموضوع مورد علاقه‎شه..

دسته: {مونولوگ}

لصفاً با کراوت ترور بشید تا جهانی به سوگِ ترورتون بشینه. تا سر‎فصلِ همه شـبکه‎های خبــری، غــمِ جهانیان رو از تأسف ترورتون اعلام کنن. تا با شمع تو خیابونا براتون گریه کنن. تا بزرگترین موتورِ جستجوگر جهان به این مناسبت غم خودشو با رُبانی مشکی در زیر پنجره جستجوگرش، خودشو تو غم خانوادت شریک بدونه. تا تو کشوری مثل ایران تو خیابون فرمانیه تاج گل بذارن و شمع برات روشن کنن! تا آخرین بروز رسانی وبلاگاشون نقشِ وارونه نماد کشورت بشه!
بد نیست بدونیم همین اروپاییان (فرانسه) ایدز رو به ایران آوردن. منظورم سنگ‎دلی نیست، تفکُر وحشی‎گری نیست، بی‎تفاوتی نیست. به هر حال انسانیت تو وجود همه هست، فقط غلظتش فرق داره.
کاری به بقیه کشورها و عقاید و تفکراتشون ندارم. چرا ترور هم با کلاس و بی کلاسی داره اینجا؟! مگر نه اینکه هزاران نفر تو عراق و سوریه و لبنان توسط همین تکفیری ها کشته شدن؟ مگر نه اینکه هر روز تهدیدات اینا بالای سرشونه؟ مگر نه اینکه هر هفته کلیپ‎های وحشی گریاشون رو سرِ مردم این کشورها رو منتشر میکنن؟ پس چرا به غمِ کشته شدن اینها نمیشینیم؟ چرا دَمِ سفارت اینها تاجِ گلِ 1 میلیونی نمیذاریم؟ چرا تو صفحات وبلاگامون و سایتامون، خودمون رو تو غمشون شریک نمیدونیم؟
چون کراوات ندارن..؟

دسته: {مونولوگ}

موزیک : آمور میو

خواننده : جیپسی کینگ

کیفیت : 320

حجم : 7.80 مگابایت

دانلود با لینک مستقیم : [لینک]

پخش آنلاین

دبیرستانی که بودم خیـــلی این آهنگ رو دوست داشتم خیلی، همیشه با هدفون و باصدای بلند گوشش میدادم ، فقطم تو روزای ابری و بارونی گوش میدادم . اصن حالم الان عوض شد..:)

خیلی خوشحالم یه یهو یادش افتادم و دوباره دانلودش کردم، همانا شمام خوشتان بیاید..^_^

دسته: {موسیقی} {مونولوگ}

احتمالاً یه جایی بین 40 تا 50 سالگی با این طبلِ عزیز کنار میای و کلاً از خیرِ آب کردنِ این دوستِ عزیز میگذری. بله، همون شکم رو عرض میکنم :)
تو همون سال‎ها با کم پُشتیِ موهاتم کنار میای و حتی خیلیم خوشحالی که اون یه ذره کاکُل رو هم داری. وقتی لابلای اون موهای سفیدت یه چنتایی موی مشکی میبینی، بازم خوشحال میشی و فک میکنی که نه بابا، هنوزم جوونی و حسِ جوونی بهت دست میده..:)
تو این دوران دیگه بیشتر به فکرِ خودت و سلامتیت هستی،به خودت بیشتر میرسی، برا خودت مهم‎تر میشی، بیشتر قدر دوستات و اطرافیانتو میدونی .
شاید دلیلش این باشه که اون موقَست که تازه می‎فهمی که جوونی همیشگی نیست. شاید اینکه داری روزای پایانیِ جوونیتو میشماری .
تازه به فکر این میوفتی که کاراییو که باید تو دورانِ جوونی انجام میدادی رو الان دست بکار بشی.
دورانِ میانسالی یه حس دیر شدنه، همراه با «هنوزم کلی وقت داری»، که تو وجودت زنده میشه.
از این دوران میترسم من باب اینکه اون زمان حسرتِ این زمان رو بخورم..

دسته: {مونولوگ}

آقا یه هورمونی چیزی نداریم بدیم این مرغا بخورن سینه نداشته باشن!؟ مثلاً یه کاری کنیم همه رشدشون بره تو پر و پاچه شون؟ بعد با اون یه ذره سینه هم فقط سوپ و پاستا بپزن.. O_o

آقا[تر] ما یه رفیق داشتیم اومد پیشمون گفت این؟ مام یه نگا به دور و بَرمون کردیم و گفتیم نه، این..:| آقا طرف رفت پشت سر ما کلی صفحه 40 برگ و 60 برگ و هرچند برگ شما بگید گذاشت و مارو جلو 4تا رفیق خراب کرد :| و این شد که به حولِ قوه الهی تصمیم گرفتیم دیگه از این ..... نکنیم.

خب آقایی که شما باشین و خانم محترمی که خواهر گُلمون باشه خواهشمندم به‎به و چه‎چه‎تون رو اینجا میکنید دیگه صفحه گذاشتنِ پشت سرمو جای دیگه نبرید، همینجا به خودم بگید. یه اینقد[.] معرفت داشته باشید. ینی یه ذره معرفت تو وجودِ آدم نیست؟ مگه میشه..؟!

« پیشاپیش از 99درصد از دوستان گلم که خداییش برام خیلی خیلی محترمن معذرت خواهی میکنم بابتِ این بندِ آخر، تو دلم مونده بود، شمام که دوست ندارید چیزی تو دلِ من بمونه..:) »

دسته: {مونولوگ}

حدود یک ماه پیش تو یه جای پرتی بودم که کلاً جنسایِ دورِه فینگول خان رو داشت. ازش یه هفت‎تیر ترقه‎ای خریدم با یه ورق کامل از تیراش.
اینقده حال داد اون مدت. همه جا با خودم بردمش و خیلی زیرکانه به اونایی که حس خوبی نسبت بهشون نداشتم یه تیر زدم و بقیه هم به این حرکت قهقه میخندیدن، ولی نمیدونستن که پشتِ این ماجرا یه حسِ. به هرحال، حال داد.
الان یهو دلم از اون شمشیر پلاستیکیا که تو بچگی داشتیم هم خواست . اون موقع مال من همیشه تیغه صورتی داشت با دسته آبی..:)

دسته: {مونولوگ} {نوستالژی}

دیشب بسـاطم رو جمع کردم و مثلاً خـیــلی دقیق و منـظم و آروم اومدم روی کـاناپه پذیرایـی.
کمتر کسی اونجا نشسته تا به حـال.
یا بهتره بگم کمتر کسی اونجا میشینه، چون جمله کمتر کسی نشسته تا به حال، غلطه! فی‎الواقع و فی‎الجمله حرص نخورید، این خُزعبلات نشون از فضای خالی مغز نویسنده داره (لابُد).
به هرحال، در حال تماشای یه سری فیلم‎جات بودم که اصلاً متوجه نشدم چطوری از روی کاناپه ذره‎ذره سُر خوردم به اون سمتِ کاناپه و از این طرف سَرَم رسید به نشیمنگاهِ عزیزم.
این گوشای من اصن یه جورایی با این نشیمنگاه‎های خونمون اُخت پیدا کردن از بس تو دنیای مَنگی سَرم رو روشون گذاشتم و گوشام با همین نشیمنگاه ها مُچاله شدن و چسبیدن به سَرَم.
به هر حال‎تر در حالِ کانتکت‎بازی و سرچ کردنِ آی‎دی مردم تو اینستاگرام بودم که نفهمیدم چطوری راهیِ خوابِ زمستونه شدم و گوشی از دستم سُر خورد و هِد تو هِد شدیم باهم و آن چنان برق از سَرَم پرید که تا 3 نصف شب خوابم نگرفت. گوشیه بنده خدا بدتر از من شوکه شده بود . هر چی چراغ داشت روشن شده بودن و خاموشم نمیشدن..
خلاصه مواظب خوابای ناگهانی و افتادن گوشی رو صورتتون باشید فی‎الواقع..:)

دسته: {مونولوگ}

امروز از سر بی‎حوصلگی رفتم سر وقت کانتکتای لیست موبایلم، خیلی از وقتمو صرف نگا کردن به کانتکا کردم [!] اونقدری که مدتش به ساعت کشید . مشغول بالا پایین کردن شماره‎های ذخیره شده تو کوشیم شدم، به هر اسمی از دوستا و آشناها که میرسیدم یه کم مکث میکردم، چهره و خاطراتی که باهاش داشتم رو مرور میکردم و بعدش میرفتم سروقت شماره و نفر بعدی [!] سرگرمیِ فوق العاده‎ای بود :دی
یه سریا رو کلاً فراموش کرده بودم که کی بودن و یا اصلا این شماره م-ر کدوم م-ر بود ؟! همون که هم کلاسیِ دوران دبیرستان بودیم یا اون که دوران دانشجویی باهم بودیم [!] خلاصه این نشون دهنده بی‎معرفتی من بود که نمیشناختمش، و شایدم بی معرفتی اون[!] دیدنِ اسم یه سریا حس خوبی بهم میداد، همین که اسم و شمارشونو میدیدم، ناخداگاه اون یه تیکه از مغزه بود که تو دو پست قبل گفتم، همون، خاطرات خوشی رو برام زنده میکرد. خلاصه پیشنهاد میکنم هر وقت بی‎حوصله شدید، برید سروقتِ کانتکت بازی :دی حسابی سرحال میشید و روبراه..:)

دسته: {مونولوگ}

CopyRight © 2013-2016 - Design By Pelake7 . All rights reserved

هدايت به بالاي صفحه