- [ ۰۱ بهمن ۹۴ ]
فکر میکنم خُب من چی کم دارم از پوشکین و چخوف و داستایوسکی و امثالهم؟!
به عمق متنم که فکر میکنم فقط میتونم با خودم بگم هارهارهارهار
تَهِ این متنی که دارم مکتوب میکنم چقـــدر ازم دوره!
بنویسی و خونده نشی بهتره از اینکه ننویسی و خونده بشی حتی . البته از نظر کلبه پلاک هفتم . خدابیامرز مرحوم فئودور هم کسی بهش توجهی نداشت ولی برنده جایزه نوبل شد! حالا نه اینکه من برنده جایزه انگشتِ طلای بیان میشم، نه. خواستم بگم «اُهُوم» ، ما هنوزم هستیم . هنوز معرفتمون مثه بلاگفا چپه نشده .
متون بالا خزعبلاتی بود از تک سلولیهای موجود در نانو رشته های مغز من که شاید خودم مفهومِ درونشون رو بدونم، فقط.
از اینکه خیلی وقته به هیشکی سَرَک نمیزنم، عرقِ شرمندگی بر پیشونیم والا. سیمپیچیای وبگردیم مختل شده ولی کسی فراموش نشده این وسط. همونطوری که ثابت شدست بهم، که فراموش نشدم.
خوش باشید و روبراه..:)
دسته: {مونولوگ}
به همین سویِ چراغ وای فایم قسم تو نت چشم به یه پست خورد که کلاً حالم دگرگون شد، خیلی باحال نوشته..:) تو یه شبکه اجتماعی، یکی از کاربراش، این پست رو نوشته بود :
«دلم ازاین آقاها میخواد که میاد یهو عربددده میزنه
عیااااال؟؟؟؟
ماهم باقیافه کاملا مظلومانه میگیم جووووونم آقا؟؟؟؟
داد بزنه بگه ازت عکس مکس تو لاین ماین واین کوفت و زهرماریا نبینماااااا افتاد؟؟؟؟
ماهم بگیم چشمممممم آقا(الکی)
بازعربدددده بزنه عیااال؟؟؟؟
ماهم بگیم جووووونم آقا؟؟؟؟(بازباهمون قیافه معصومانه)
بگه نبینم باپسرمسر چت مت کنیا افتااااااد؟؟؟؟
ماهم دوباره بگیم چشم (بازم الکی) :))
خلاصه هی اون بگه ومابگیم چشم....
بعدیهو داد بزنه عیااااااال؟؟؟ بگم جااااان
بگه این بوووووووس من کو هااااااان؟؟؟؟
خلاصه دیگه ماااااااچ موووووووچ واین حرفا :)))
این چه وضعشه آدم دو دیقه نمیتونه با آقاشون تنها باشه :|»
:))
دسته: {مونولوگ}
برا باز کردنِ سر صحبت و یا حتی نوشتنِ یه پستِ ناچیز که دوستات بدونن زندهای هنوز، یه وقتایی هیچ واژهای«های» پیدا نمیشه! بعضی وقتا حتی یه فاجعه خفن هم کفاف باز کردن سر صحبت رو به آدم نمیده . دقیقاً همون موقعی که میخوای حرف بزنی، همه واژهها برات بیمعنی میشن! کاش میشد کلمهها رو هُل داد و بهشون گفت اینقدر بچرخید تا حرفای منو پیدا کنید و بنویسید. دلمان یه روستا میخواهد اونم بدونِ تکنولوژی..:دی
دسته: {مونولوگ}
فینگولایِ امروز رو توی تختایِ نرم، با تُشک و بالشِ تنفسی (که برعکس شدن خفه نشن) و با یه نورِ ملایمِ شبخواب و یه موزیکالِ مخصوص و لایت میخوابونن..:|
اونوقت زمانِ ما، میپیچوندنمون تو یه پارچه سفید و میذاشتنمون روپاهاشون و به حالت و سرعتِ سانتریفیوژ اونقــدرتکون میدادن تا اون نانو لولههای آّب رسانِ بافتهای تک سلولیمون اونقدر بهم بپیچه که بریم تو کما..:|
بعد میگفتن، چه معصومانه خوابیده ^_^ ..:|
ینی اگه کاکتوس اعتماد به نفسِ فینگولای امروزی رو داشت، سالی سه بار هلو میداد..:|
شاید به شکل و وجه خوبی (البته از نظر من) با هم آشنا نشدیم ولی به هر حال شدیم.
شاید اتفاقاتی بینمون افتاد و یا انداختن، ولی گذشت و چال شدن.
شاید یه سری اتفاقات میتونست بجای رابطهای دوستانه، رابطهای جبههای به خودش بگیره ولی خدارو شکر، این عقله، نذاشت.
حسن نیتشو دیدم،شاید دست و بالش به خاطر یه سری قضایا بسته باشه، ولی خوش نیَته.
آدم صبوریه و معمولاً تصمیمای زود،تند و سریع نمیگیره و این عملش نشون دهنده شعورشه.
قبلاً هم گفتم، اهل اسم بردن از کسی نیستم و از این اخلاقای بووق ندارم ولی این بار اسم میبرم. از اونی که باعث شد این اتفاقات تموم بشه و یه اتحاد بوجود بیاد و اونم کاربریه به اسم مستعارِ «جوکر»!
ایشون باعث شدند که یه اتحاد برای رو کردنِ دستش بوجود بیاد و این اتحاد موندگار شد . همین ایشون، با اسم من و شما دوستان، تو وبلاگِ دوستانِ این دوست عزیز، فحاشی کردن و به اسم من و یا بعضی از شماها تموم شد. مهم نیست. مهم این بود که دستش برا دو طرف اصلیِ ماجرا رو شد. کسی که وبلاگِ خودش بنا به نمیدونم چه ها دلیلی الان مسدود شده! کسی که چپ و راست پیامایی در شأنِ خودش رو برا من و این دوستمون ارسال میکنه.
این پست رو خیلی زودتر از اینها میخواستم بنویسم ولی چرا تا الان نشد، نمیدونم..! پینوشت: شاید ببینید کلاً زود به زود پست میذارم و یا اینکه این روزا پستای آموزشی بیشتر میذارم، ولی دلیل داره، دلیلشم اینه که «شاید» 40 - 50 روز بیشتر اینجا نباشم، شاید کلاً دیگه ننویسم و آموزش نذارم، شایدم بتونم هفتهای یکی دوبار یه سر بزنم، نمیدونم، بستگی به شرایطِ اون زمانم داره..:) خلاصه علتِ زود آپ کردنم اینه که یه یادگاریِ هر چند بی ارزش اینجا داشته باشم. خیلی از دوستان چه در بیان چه وبلاگای دیگه بصورت خصوصی بابتِ این پستای آموزشی تشکر میکنن ولی با عرض پوزش، بی آدرس پیام میدن و نمیدونم کیا هستن و کجا می نویسن که جواب محبتهاشون رو بدم، به هر حال ممنونم ازشون. جو گیر شدم زیاد حرف زدم..:دی
مخلص همگی..:)
دسته: {مونولوگ}
تو همون حال وهوایی که یه تصمیم جدی میگیری و اون «عَزمِ» که یه تریلی هم نمیتونه جابجاش کنه رو قلقلک میدی برای انجام اون تصمیم، بعد به خودت میای و میبینی آها! من الان تو بیان چیکار میکنم؟!
بعد متوجه میشی که نه اون تریلی و نه اون قلقلک بیخودت، نتونسته ذرهای اون «عَزمِ» رو جزم کنه برای انجام اون تصمیم..! اونجاست که برای هزارمین مرتبه میبینی اونقدرها هم که فکر میکنی موجودِ زنده و خودکنترلی نیستی و از یه کاه هم سرگشته تری حتی! اون هم خیلی بیخودی طور تازه!
دسته: {مونولوگ}
کلاً از پیرمردای خوشزبون جماعت خوشم میاد، مخصوصاً اونایی که اصالتاً تهرونیَن و اون زمانا اطرافِ دربار بودن و از اتفاقاتِ مملکت (با توجه به عدم پیشرفت تکلونوژی ارتباطاتی در اون زمان) زودتر از همه باخبر میشدن و به چشم میدیدن. یه دونه از همیناش تو آپارتمانمون داریم، باحاله هاا، آی باحاله این آدم. امروز بعد از مدتها تو محوطه آپارتمان دیدمش، بعد از یه سلام و احوالپرسی گفت: امروز اون پسر قرتیه بود که از اون ماسماسکای گنده میزد تو گوشش. گفتم خب،خب!
گفت: نَنَش بمیره، اومدن بُردنش [قَهقَه میخندید] با اینکه متعجب و کنجکاو بودم که قضیه چیه ولی منم به خندههای اون کلی خندیدم . گفتم عزیزآقا کی برش؟ کجا بردن؟ چرا؟ گفت: بردَنش آب خنک بخوره:)) دیگه دوزاریم افتاد و فهمیدم که گند زده و نیروی انتظامی اومده دستگیرش کرده . از اونجایی که عزیزآقا خوشزبون بود دوست داشتم سرِ این مورد باهاش بحث کنم. گفتم مشتی، شما که اینقد از همه قضایا و اتفاقات گذشته و تا حال خبر داری و تو صحنه بودی، چرا به بازداشتگاه و زندان میگن طرفو بردن آب خنک بخوره؟؟!! و این شد که مشتی گفت : اون قدیما مردم یخچال نداشتن، ینی داشتن ولی این مایهدارا داشتن که اون زمانم مایهدار کلاً کم بود و اکثر مردم بدون یخچال بودن. معمولاً قناتای تهران آبشون خنک بود و مردم از اونجا آب میآوردن. یکی از این قناتای معروف تهران رو، بعداً تبدیلش کردن به زندانِ قصر. دیگه از اون زمان به بعد هرکی رو میبردن زندانِ قصر، میگفتن طرف رو بردن آب خنک بهش بدن:دی
و این است قضیه آب خنک خوردن، منبع: عزیزآقا، راست و دروغش با خودش..:دی
من معمولا موزیکای آروم رو بیشتر میپسندم. نه اینکه اصلاً شاد گوش ندم، گوش میدم ولی به موقش. اکثر مواقع آهنگای آروم و یا سنتیهای اخیر رو گوش میدم و در خصوص دکلمهها هم فقط جناب علیرضا آذر رو دنبال میکنم. توی آهنگا تا حالا متن هیچکدومشون رو حفظ نکردم، بیشتر ریتم آهنگ برام مهمه. توی سایتای موزیک که شما خودتون بهتر از من آدرسشونو دارین به این آهنگ سینا حجازی برخوردم . یه کم که گوشش دادم، شاید برای اولین بار به کلی متنش توجه کردم. خیلی جالب بود شعرش در مورد یه زنِ معمولی. بنابراین پیشنهاد میدم به شعرش یه کم دقت کنید..
موزیک : زنِ معمولی
خواننده : سینا حجازی
کیفیت : 320
حجم : 6.00 مگابایت
دانلود با لینک مستقیم : [لینک]
پخش آنلاین
CopyRight © 2013-2016 - Design By Pelake7 . All rights reserved