پلاکــ هفت


پلاکــ هفت

هستم تا باشم، همین.!


گاهی وقتا باید فراموش کرد که کجایی، به کجا رسیدی و به کجا نرسیدی، گاهی وقتا فقط زندگی کن.. [!]
یاد قولهایی که به خودمون دادیم نباشیم، یه وقتایی شرمنده خودمون نباشیم، تقصیر ما نیست.. [!]
ما تلاشمونو کردیم اما نشد، بیاییم یه وقتایی جوابِ خودمون رو ندیم [!]
هر کى پرسید: چرا اینجای زندگی گیر کردی لبخند بزنیم و بگیم: کم نذاشتم اما… نشد..
یه وقتایی باید فقط از زنده بودنت لذت ببری، از بودن کنار کسانی که دوسِشون داری و دوسِت دارن..
از طلوع خورشید، از باد، از بارون، از همه و همه..
میشه تو خیابون بجای نگاه کردن به آسفالت، سرمون رو بالا بگیریم و به درختای کنار خیابون نگاه کنیم، همین حرفو سالِ پیش یکی از دوستام بهم گفت و تجربش کردم، واقعا" روبراه میشی، به حدی که پشیمون میشی از این نعمتایی که ندیدیشون..[!]

دسته: {مونولوگ}

ما ریشه های قالی رو تا میکنیم تا سالم بمونه و خراب نشه، از ریشه خراب نشه، چون از هرکجای دیگه خراب بشه قابل ترمیمه، ولی ما آدما ریشه زندگی همدیگرو با تبر نامهربونی قطع میکنیم و اسمشو میذاریم «برخورد منطقی»!
دل میشکونیم و اسمشو میذاریم «فهم و شعور»!
چشمی رو پر از اشک میکنیم و اسمشو میذاریم «حق»!
ناخودآگاه عنانِ رفتارگاهمون رو دستمون میگیریم و سلیقه ای با دیگران برخورد میکنیم !
بعضی وقتا میشه از نانو لوله های آّب رسانِ بافت های تک سلولیمون یه خاطره خوب با بقیه ساخت، بدون ریختن اشکی و شکستن دلی..
وبلاگی رو میخوندم که به واسطه مطالبِ جذابش، مخاطبین خاص و البته فراونی داشت، چند تا از نظرات پستاشو باز کردم دیدم یک سریا از اینکه مطالبشون تایید نشده، بی جواب تایید شده و یا خیلی خشک و رسمی جواب داده شده گِلِه کرده بودن! نظم تاریخ بشری رو به تکلونوژی پیش رفته و میره، فرهنگ این تکلونوژی رو باید دونست . برای ریشه های قالی خونمون ارزش زیادی قائلیم ولی برای ریشه محبت دیگران نه .

دسته: {مونولوگ}

[گفت...]: الووو
[گفتم]: سلام، بله بفرمایید .
[...]: مَمَد ظهر نونم بگیر بیار عمو بهرام اینا اومدن .
[گفتم]: پدر جان اشتباه گرفتین، من محمد نیستم!
[...]: اُهوووم«سرفه» خدافظ .
[گفتم]: خدانگهدارتون
[ظهر] «پسرِ همون پدَره که اشتباهی گرفته بود»
[...]: الوووو
[گفتم]: سلام، بفرمایید
[...] مردِ.... «بووووق های مکرر» مردونگیت کجاست پس! چرا شرافت نداری؟؟؟ . واسه چی پدرم من صب اشتباهی بهت زنگ زده سرِ کارش گذاشتی؟؟؟ «بوووق» .
و بعد هم گوشیو قط کرد و اَمون برا توضیح من نذاشت، تنها کاری که تونستم بکنم این بود که گوشیو از جلو گوشم بیارم روبرو صورتم و بهش نگا کنم.. :|

دسته: {مونولوگ} {دیالوگ}

CopyRight © 2013-2016 - Design By Pelake7 . All rights reserved

هدايت به بالاي صفحه